چکیده:
هرچند کانت در نقد عقل محض، مغالطات برخاسته از الهیات نظری را خاطر نشان ساخته است ولی از این میان، برهان فیزیکی- خداشناختی (غایت شناختی) را ارزشمند دانسته است. وی در نقد عقل عملی، صورت صحیح خداشناسی را در قالب الهیات اخلاقی عرضه نموده و برخی از مبانی نظری آن را در نقد قوه حکم تبیین کرده است. در اثر اخیر، با تقریری جدید از برهان فیزیکی- غایت شناختی به مدد قوه حکم تاملی، تصویری فی نفسه (نومنال) از جهان به مثابه غایت مند عرضه گردیده و خداوند به عنوان طراح ذی شعور این جهان معرفی شده است. کانت این تصویر و الهیات برخاسته از آن را لازمه الهیات اخلاقی دانسته و آن را- به ویژه در هماهنگ نمودن فضیلت و سعادت به عنوان مولفه های خیر اعلا- همچون تمهیدی بر این الهیات درنظر گرفته است. ازسوی دیگر، الهیات اخلاقی نیز ایده های عقلی طرح شده در الهیات فیزیکی- غایت شناختی را عینیت بخشده و به تثبیت آن ها کمک می کند. این نوشتار درصدد است ضمن تشریح این دو الهیات در اندیشه کانت، نسبت متقابل آن ها را بیان نماید.
خلاصه ماشینی:
(see Kant, 1965, A620-34/B648-62) بنابه اصل ناتواني عقل نظري محض در اثبات خدا و شناخت صفات او، کانت در روش شناسي خود از تبيين هاي مکانيکي و حتي غايت شناختي فراتر رفته و خداوند را صرفا در پرتو مقاصد عملي عقل محض اثبات ميکند؛ «بنابراين در حقيقت شناختي درباره خداوند موجود است ولي اين شناخت فقط به کار مقاصد عملي ميآيد و اگر بکوشيم اين شناخت را به شناخت نظري توسعه دهيم ، فاهمه اي مييابيم که نميانديشد، بلکه شهود ميکند و اراده اي را مييابيم که معطوف به موضوعاتي است که به هيچ وجه ارضاي آن اراده به وجود آن موضوعات وابسته نيست »(کانت ، ١٣٨٥، ٥:١٣٧، ص ٢٢٥).
الهيات فيزيکي هرچند کانت در نقد عقل محض براهين اثبات وجود خدا و تلاش عقل در شناسايي ايده ها (فوق محسوس ها) را به دليل استفاده نادرست از مقولات فاهمه و گذر از مرزهاي تجربه عقيم خوانده است ولي برهان فيزيکي- خداشناسي ( physico- theological proof) و به عبارت ديگر، برهان نظم يا غايت شناسي- که برمبناي زنجيره علل و معاليل و غايات و وسايل موجود در جهان وجود خدا را به عنوان طراح آن نتيجه ميگيرد (B٦٥٠/A٦٢٢ ,١٩٦٥ ,see Kant)- را ارزشمند دانسته است ؛ «اين برهان شايسته آن است که همواره با احترام ياد شود.
کانت انسان به عنوان موضوع اخلاق را غايت نهايي جهان دانسته و تمامي اعيان طبيعت را وسايلي درخدمت او فرض گرفته است ؛ «فقط يک نوع از موجودات در جهان وجود دارد که عليت آن غايت شناختي، يعني معطوف به غايات است و در عين حال به گونه اي متقوم شده است که قانوني را که بايد غاياتش را مطابق با آن تعيين کند به مثابه قانوني نامشروط و مستقل از شروط طبيعي اما فينفسه ضروري تصور ميکند.