چکیده:
استنتاج فرضیهای، نوعی استدلال است که چارلز سندرس پیرس در کنار دو نوع استنتاج دیگر یعنی قیاس و استقراء مطرح کرده است و پس از او، کسانی چون گلبرت هارمن آنرا بسط و توسعه دادهاند. ایده اصلی آن این است که ملاحظات تبیینی میتوانند ما را به استنتاج نتیجهای رهنمون شوند که پیش از آن به صورت فرضیه قابل طرح بوده و در صورت صحت این نتیجه، شواهد و قرائن نیز بهتر تبیین میگردند. امروزه بسیاری در قلمروهای گوناگون آن را به کار میبرند که از آن جمله در معرفتشناسی و توجیه گزارههای مربوط به عالم خارج است.
معرفتشناسان، درباره عالم خارج با سه مسئله بنیادی روبهرویند که عبارتند از: وجود عالم خارج، معرفت ما به آن و معیار ارزیابی معرفت. برخی فیلسوفان اخیرا برای حل این مسائل به شیوهای متوسل شدهاند که معروف به "استنتاج معطوف به بهترین تبیین" است و این شیوه را شکلی از استنتاج فرضیهای دانستهاند. اما این شیوه جدید استنتاج نیز با سه پرسش بنیادی مواجه است: توصیف، تبیین و توجیه. مشکل اول به چیستی هویت آن باز میگردد، مشکل دوم علل برتری آن را که در عنوان فوق مأخوذ است بیان میدارد و مشکل سوم، به دلایل اثبات و توجیه آن ارتباط پیدا میکند.
نویسنده با نگاهی به تفاسیر مختلف این شیوه از استنتاج، بر آن است تا پاسخی به پرسشهای فوق بیابد و در ادامه به نحوی رویکرد علی تبیین را تقویت کند و از این رهگذر، کارآمدی آن را در توجیه گزارههای مربوط به عالم خارج مورد ارزیابی قرار دهد.
خلاصه ماشینی:
"به نظر آنان، با بررسی اجمالی تاریخ علم، قرائن و شواهد فراوانی میتوان برای این شیوه از استنتاج به دست آورد، زیرا این شیوه نه تنها در دانشهای گوناگون علوم تجربی، که در توجیه تجارب دینی و حتی در اثبات وجود خداوند و اثبات حقانیت موضع رئالیستی، به کار رفته است و امروزه معمولا با نام "استنتاج معطوف به بهترین تبیین"inference to the best) (explanation میان فیلسوفان از شهرت خاصی برخوردار است.
از سوی دیگر، این شیوه از آنجا با معرفتشناسی ارتباط پیدا میکند که معرفتشناسان معاصر نوعا معتقدند که توجیه باورهای مربوط به عالم خارج از طریق ارائه ادله صورت میگیرد؛ اما این ادله لزوما ادله قیاسی نیستند بلکه میتوانند استقرائی باشند و آنچه در معرفتشناسی معاصر معمول است، همین توجیه استقرائی است؛(6) زیرا موضوع آن، دانشهای تجربی و پسینی (a posteriori) است.
همه میدانیم که معرفتی از عالم خارج داریم؛ اما آیا نحوه این معرفت را نیز میدانیم؟ به خصوص وقتی درباره "نخستین معرفت ما از عالم خارج" میپرسند: آیا این معرفت نخست با موارد جزئی آغاز میشود یا با روش کلی؟ پیرهون نخستین طراح این مسئله درباره نزاع خود با رواقیان و تأیید دیدگاهش مبنی بر تعلیق حکم، میگوید:حال آنان این مباحث را یا سزاوار قضاوت و داوری میدانند یا نمیدانند؛ اگر بگویند که سزاوار قضاوت نیست، فیالفور همان خصوصیت امتناع از حکم نمودن را پذیرفتهاند؛ در حالی که اگر بپذیرند که سزاوار قضاوت است، از آنها میخواهیم بگویند که بدین ترتیب، خود این سخن قضاوت شده است یا نه؛ زیرا معیار پذیرفته شده و معرفتی در اختیار نداریم بلکه کماکان به دنبال این هستیم که آیا معیاری وجود دارد یا نه."