چکیده:
وجدانیات، که معمولا قسمی از محسوسات یا مشاهدات به شمار آمدهاند، در معرفتشناسی نقشی اساسی دارند. در باب محسوسات و وجدانیات، مباحث بسیاری میتوان طرح کرد. این نوشتار صرفا به تعریف محسوسات و وجدانیات و جایگاه وجدانیات در برابر محسوسات میپردازد. در تاریخ منطق و فلسفه، برای محسوسات و وجدانیات تعریف رایجی میتوان یافت. این تعریف، به رغم شهرت آن، با مشکلات بسیاری روبه روست. محقق طوسی تعریف دیگری ارائه کرده است. تعریف وی نیز مدافعانی دارد، و شماری از متفکران آن را از وی اقتباس کردهاند. باید اذعان داشت که این تعریف پارهای از مشکلات را مرتفع میسازد، اما خود نیازمند اصلاح است.
به نظر میرسد منشأ لزوم تجدید نظر در هر دو تعریف این است که علم انسان به احوال، قوا، و انفعالات نفسانی خود، همچون علم او به ذات و افعالش، حضوری است. از این روی، از منظر ما گزارههای وجدانی یا وجدانیات صرفا گزارههاییاند که از علوم حضوری حکایت میکنند. اما محسوسات گزارههایی هستند که عقل از راه حواس ظاهری یا باطنی، نظیر حس مشترک، واهمه و متصرفه، بر مفاد آنها صحه میگذارد. بر این اساس، از آنجا که میان محسوسات و وجدانیات تمایزی اساسی وجود دارد، وجدانیات را باید از محسوسات جدا ساخت و قسیم آنها قرار داد. وجدانیات گزارههایی واقعا بدیهی بوده، و فراتر از محسوساتاند، و بلکه معتبرترین معرفتهای حصولی به شمار میآیند
خلاصه ماشینی:
"پس اگر نمیتوان گزارههای مزبور را که حاکی از علوم حضوریاند با حواس باطنی درک کرد، چرا آنها را نمونههایی از محسوسات باطنی و وجدانیات تلقی کردهاند؟ چگونه میتوان گزارهها و نمونههای یاد شده را از محسوسات باطنی به شمار آورد، در حالی که آنها در واقع حاکی از علوم حضوریاند و درک آنها به قوه یا ابزاری نیاز ندارد، بلکه نفس خود آنها را بدون نیاز به قوه یا ابزاری درک میکند؟ بدینسان، گزارههای حاکی از علوم حضوری را در کدام دسته از گزارهها میتوان جای داد؟ آیا میتوان بنابر تعریفی که گذشت، آنها را دسته مستقلی به شمار آورد؟شاید بتوان گفت وجدانی یا محسوس باطنی دانستن گزارههایی نظیر "من میترسم"، "درد دارم" و "لذت میبرم" از این روی باشد که قدما عمدتا علم حضوری را به علم ذات به ذات منحصر میدانستند، ولی معرفت انسان به افعال، انفعالات، حالات و آثار نفسانی او را معرفتی حصولی میشمردند.
چگونه میتوان گزارههای یاد شده را که انعکاس علوم حضوری در ذهن هستند، نمونههای محسوسات باطنی، یعنی گزارههایی که از راه حواس باطنی درک میشوند، تلقی کرد، در حالی که نفس آنها را بدون هیچ قوه و ابزاری، و صرفا با ذات خود درک میکند؟ شاید به همین دلیل است که اندیشمندانی همچون علامه طباطبایی، در نهایة الحکمة، وجدانیات را قسیم مبادی یقینی، مانند اولیات و متواترات، قرار دادهاند و نه قسمی از محسوسات، بلکه این نظریه را به منطقدانان نسبت دادهاند:و قد أنهوا البدیهیات إلی ستة أقسام هی المحسوسات و المتواترات و التجربیات و الفطریات و الوجدانیات و الاولیات علی ما بینوه فی المنطق."