خلاصه ماشینی:
"زوایهی دید این مجموعه، دانای کل است و این دانای کل، گاهی به ما میگوید که نویسنده از پشت پرده، او را به گفتن بعضی حرفها ترغیب میکند!
نویسنده میخواهد در این مجموعه به مخاطبش تفهیم کند که جامعه نگاه درستی به جانباز ندارد؛ اما نهتنها این حس القا نمیشود، بلکه «جانباز»، فردی بدبخت و نیازمند ترحم معرفی میشود.
نکاتی از برخی داستانهای این مجموعه را میآورم تا بیشتر با فضای داستانها آشنا شویم: در داستان اول (ملاقات) نویسنده به زندگی زوجی میپردازد که با مشقت بسیار زندگی میکنند؛ زن دانشجوست و مرد جانباز و بیکار که مستمری ناچیزی میگیرد.
در داستان سوم (واریته) جانبازی به نام حمید با رئیس جدید بنیاد جانبازان شهر خود ( که شهر کوچکی است) درگیری پیدا میکند.
داستان ششم هم که عنوان این مجموعهی داستان از آن گرفته شده است (پیادهها و سوارهها)، داستان جانبازیست به نام یحیی که تاکسی قدیمی خود را با رنوی فردی که خود را عافیتطلب و خیرخواه معرفی میکند، معاوضه میکند."