خلاصه ماشینی:
"از این رو، کار تفکر پسانیچهای امروزی این است که نخست بخواهد به آن ساحت «زندگی» یا «حیوانیت» بازگشته و در نتیجه به فهم مفهوم «قدرت» چونان خصیصهی پایهای آن نائل آید و آنگاه ساحت واقعبودگی متکثر را بر ساحت آیدتیک اولویت داده و بدینسان از متافیزیک و کلیت فلسفهای که با داعیهی آیدتیک بودن بخواهد دعوی خاستگاهی بودن کند عبور کند و نشان دهد که چگونه این امور پیشینی از جمله اخلاق، خود «خلاقیتی» در نیروهای زمانمند زیستهی پیشاتأملیاند، یعنی در مقابل استیلای ناطقیت بر حیوانیت مقاومت کرده و خصیصهی تأملی آن را که «عقلانیت» است نقد کرده و از امور پیشاتأملی که خصلت خود حیاتاند از جمله «میل» و «اراده» دفاع کند.
اما آنچه مد نظر من است عدم امکان جملهی آخر با توجه به بنیان آن جملهی اول است، یعنی آیا «دوستی در چنین منظرگاهی ممکن است؟» آیا این اخلاق مبتنی بر تفرد بیولوژیک میتواند دوستی را ممکن کند؟ اخلاقی که در واقع امری منطقی است و منطقی که از طریق ریاضیات و خاصه هندسه به فیزیک باز میگردد آیا دچار تعارضی نمیشود که خود این فیلم در قسمت نخست ناخودآگاه بدان اشاره دارد: «میترسم که اسپاک که اینقدر منطقی است در نهایت نیازهای خودش را بر ما ترجیح دهد؟» این جمله نشان میدهد که در ناخودآگاه دیالوگنویسی این فیلم این نکته وجود داشته است که منطق در اساس به نیازهای بیولوژیک بر میگردد و بیولوژی طبق قاعدهی کناتوس، یعنی تلاش واحد ارگانیکی برای نمردن، همانطور که خود اسپینوزا میگوید «بر اراده به قدرت متکی است»."