چکیده:
هدف دراین بررسی آن است که با استفاده از میراث جامعهشناسی معرفتی در قلمرو، دو
انگاره تبیین کننده اجتماعی و معرفتی به شکلگیری، تحول و توسعه علوم اجتماعی جدید
پرداخته شود و نیز موانع عمده آن مورد بررسی قرار گیرد.تحلیل این مسأله در دو سطح
اجتماعی(تاریخی و یا ساختاری)و معرفتی(الگوها و تحلیلهای عقلانی)به هنجارهای همگن
و ناهمگنی باز میگردد که از لحاظ تاریخی قابل تصدیقاند و نیز از منظر لوازم
معرفتشناسی تاریخی قابلیتهای مورد انتظار را دارا میباشند.به نظر میرسد نگاه
تاریخی به روند پیشرفت علوم اجتماعی تا کنون توانسته است تصویر کلی از شرایط فوق را
فراهم سازد.اما استفاده از شیوههای تبیین اجتماعی از جمله کاربرد الگوی عام
روششناختی مبتنی بر ادغام دو مبنای معرفتی و اجتماعی، که خود در حکم ابزارهای مهم
تحلیل جامعهشناختی تلقی میگردند، روش نسبتا نوینی است که مستلزم توجه بیشتر در
بررسیهای جامعهشناختی میباشد.بدون تردید تعمیم صحیح روش مزبور
این امکان را فراهم میسازد که زاوایای پیچیده و پنهان رشد و یا
تاخر در رشد علوم اجتماعی جدید بیشتر مورد شناسایی قرار گیرد.در واقع هدف از تدوین
مقاله حاضر، ضمن تجربه در کاربرد روش مورد اشاره برای انجام مطالعه علمی خاص،
افزایش سطح تحلیل و دریافت از موضوع در قبال نقش و اهمیت علوم اجتماعی در جامعههای
معاصر از جمله کشور ما و نیز بازخوانی دلایلی است که به عنوان عوامل و موانع رشد
علوماجتماعی میتواند در اشکال مختلف زمینه توسعه علوم فوق را تقویت نماید.با
آگاهی از روند تاریخی این علوم میتوان دریافت چگونه شرایط توسعه و یا موانع توسعه
علوماجتماعی در ارتباط نزدیک با نیازها، ضرورتها، تعمیم و نفوذ انگارههای شناختی
قرار دارد.تغییر در روند زندگی اجتماعی در دوران جدید از تاریخ در غرب، نخبگان علمی
این منطقه از عالم را به ضرورت کارکردی و اجتماعی نظامبخشی در حوزه تفکر و اندیشه
اجتماعی و سرانجام تاسیس شاخههای معین علمی به قصد دریافت منظم از جوانب مختلف
پدیدههای اجتماعی رهنمون گشته است.حاصل گفتار آن که موضوع فوق در کنار تولید
انگارههای معرفتی نوین مقدمات استقلال معرفتشناسی را برای این علوم در مجموع و یا
به گونهای جدا از یگدیگر فراهم مینماید.به نظر میرسد رشد علوماجتماعی در یک
فرایند عمومی از قواعد اجتماعی و علمی قابل شناختی پیروی مینماید، که علم بدانها،
میتواند امکان گسترش زمینههای توسعه علمی و اجتماعی را در هر جامعه تضمین نماید.
خلاصه ماشینی:
"در واقع هدف از تدوین مقاله حاضر، ضمن تجربه در کاربرد روش مورد اشاره برای انجام مطالعه علمی خاص، افزایش سطح تحلیل و دریافت از موضوع در قبال نقش و اهمیت علوم اجتماعی در جامعههای معاصر از جمله کشور ما و نیز بازخوانی دلایلی است که به عنوان عوامل و موانع رشد علوماجتماعی میتواند در اشکال مختلف زمینه توسعه علوم فوق را تقویت نماید.
اشکال گوناگون را سبک اندیشهای فوق را میتوان حتی در شیوه و مشی فلاسفهای همچون افلاطون که علاقمند به مدینه سازی از نوع آرمانی و تخیلی است و یا در نزد لائوتسه و کنفوسیوس ملاحظه کرد که هر کدام علیرغم اهتمام والا در پرداخت به موضوعات اجتماعی و جسارت در شکستن پارهای از سنتهای دیرپای محیطی، هنوز در ارتقاء انسان به جایگاه واقعی خود و دادن امکان به وی به عنوان موجودی دارای اصالت و اعتبار دچار تردید میباشند، به طوری که در همه جا از نظر آنان دست نامرئی عوامل پنهان از نوع اسطورهای در کار گردش ایام و امور دخالت دارد.
از این نظر لازم میآید که معلوم گردد که ساختارها، یعنی نیازهای تعیین یافته اجتماعی در هر دوره خاص چگونه بوده است و یا چه نوع ساز و کارهایی، تحرک و فعالیت نوع انسان را در محیط و مجموعه خاص انسانی موجب میگردیده است؟از ترکیب دو محور فوق یعنی زمینههای اجتماعی از یک سو و الگوهای نظری-معرفتی از سوی دیگر شبکه ارتباطی لازم برای درک و شناخت تئوریها، مکاتب و معارف بشری تدارک دیده میشود.
اگر چه علوماجتماعی از نخستین دوران زابیش در عصر جدید تاکنون پیوسته بدنبال تبدیل شدن به وسیله رهایی انسان از مسائل و دشواریهای حیات اجتماعی بودهاند، اما تحول آنها به ابزارهای کنترل و قدرت موجب گردید تا پرسشهای جدیدی پیرامون نقش نهایی و رهایی بخش این علوم و موجبات مانع در این مسیر مورد توجه قرار گیرد."