خلاصه ماشینی:
"کلیات دموکراسی امروزه دیگر دموکراسی را صرفا یک نظام سیاسی قلمداد نمیکنند چراکه نحلههای مختلف فلسفی، دموکراسی را در تفاسیر خود با نظم زندگی، با نظام اجتماعی، با شناختشناسی، با فرایند شکلگیری تفکر، با اتوپیای مدرن و با تاریخ مدرنیته پیوند زده و لذا به دموکراسی ماهیتی تازه بخشیدهاند. با این روند، باید پرسید اکنون نسبت دموکراسی با سطوح مختلف جامعه چگونه است؟ آیا میتوان از سبک زندگی غیردموکراتیک سخن گفت؟ آیا سبک زندگی اجازهی حضور مؤلفههای غیردموکراتیک را در حیطهی خود میدهد؟ آیا نگاه به زندگی از دریچهی مفهوم سبک زندگی خود برآمده از دموکراسی نیست؟ آیا تضاد و تعارضی که بین دموکراسی و بوروکراسی در سطح کلان ادارهی جامعه وجود دارد، قابل رفع است؟ در صورتبندی جدید این مسئله، دموکراسی چه جایگاهی در نظام اجتماعی پیدا میکند؟ تقدم دموکراسی بر فلسفه -که از زبان رورتی بیان میشود- نشان از چه وضعی در زمانهی ما دارد؟ آیا این وضع، نشانهای از پایان فلسفه است؟ در نظر رورتی، فلسفه در جامعه چه جایگاهی مییابد؟ دموکراسی چگونه و در چه روندی بر فلسفه اولویت پیدا کرده است؟ چه شرایط فکری فلسفی برای رجوع مدرنیته به دموکراسی لازم بود؟ دموکراسی که در نظر افلاطون مذموم است، چرا در تمدن مدرن ستایش شده و مبنای عمل قرار گرفت؟ شرایط تاریخی امکان دموکراسی برای مدرنیته چه بود؟ دموکراسی در آن برههی تاریخی چه دستاوردی برای بسط مدرنیته داشت؟ وجه اتوپیایی نظریهی دموکراسی چیست؟ آیا میتوان دموکراسی را صورتبندی نظری اتوپیای مدرن در نظام اجتماعی دانست؟"