خلاصه ماشینی:
"در مورد اول، هابرماس سعی میکند که ضمن رد اصل «وحدت روش» -اینکه یک روش برای بررسی پدیدههای علوم طبیعی و علوم انسانی وجود دارد و آن هم روش تجربی است؛ به عبارت دیگر ما دو نوع پدیدار، یکی طبیعی و دیگری غیرطبیعی نداریم و همهی پدیدارها نهایتا تن به تبیین علی مؤسس بر استقرا خواهند داد (راین1381: 15)- و مخالفت با اثباتگرایان، از رمانتیکها و تفسیرگرایان نیز انتقاد کند و نشان دهد که زبان فقط یک ابزار ارتباطی نیست که واسطهی تجربهی ما از جهان باشد بلکه «همچنین سلطه و قدرت اجتماعی نیز هست» (اوث ویت، 1387: 43).
هرچند برخی مانند فیخته سعی میکنند تا با ترکیب عقل عملی و عقل ناب، این مشکل را حل کنند -برای مثال فیخته از عقل خودمؤسس نام میبرد که بهطور مداوم در خود تأمل میکند و از این طریق پیوسته خود را برمیسازد و به همین نحو مسئلهی شهود را هم به سوژهی کانتی میافزاید- اما هابرماس معتقد است که این سوژه هم، سوژهای خودبسنده نیست.
(به نقل از کهون، 1390: 621) برای نائلشدن به مقولهی فاهمه، هابرماس بر یکی دیگر از مفاهیم بنیادین نظریهی خود یعنی زیست-جهان تکیه میکند و آن را پیششرط هرگونه مفاهمه میداند: «تا جایی که گویندگان و شنوندگان صراحتا به فهم متقابلی دربارهی امور جهان دست یابند، در درون این زیست-جهان مشترک خود به سر میبرند؛ این زیست-جهان همچون پیشزمینهای که از طریق شهود شناخته میشود و بحثناپذیر، تحلیلناپذیر و کلی است؛ در پس آگاهی مشارکتکنندگان در گفتار باقی میماند»."