خلاصه ماشینی:
"کلیات عقل جمعی در ادبیات رایج علوم سیاسی عقل جمعی معنیای نزدیک به فهم مشترک، عقل متعارف، عرف و... دارد و گفته میشود که برای اتخاذ تصمیمهایی که به منافع مشترک افراد مربوط میشود، باید به این عقل رجوع کرد. اما اگر بخواهیم همین مسئله را بهصورت بنیادی طرح کنیم باید بپرسیم: اختلافات و منازعاتی که در حوزههای گوناگون حیات اجتماعی پیش میآید چگونه و با چه عقلانیتی مرتفع میشود؟ پشتوانهی این عقلانیت چگونه عقلی است؟ اگر این عقل را «عقل جمعی» بنامیم، این عقل چگونه پدید میآید و رشد میکند؟ نسبت این عقل با عقل کلی (که در آن مسائل بنیادی بشر طرح میشود) چیست؟ نسبت این عقل با عقل عملی چیست؟ آیا عقل جمعی میتواند «یکبار برای همیشه» به منازعات پایان دهد و یا خود دائما در حال تحول است؟ اگر زبان را شرط تحقق تفهیم و تفاهم اجتماعی و زمینهی رفع اختلافات و ایجاد همدلی قلمداد کنیم، آیا زبان عصر حاضر میتواند به عقل جمعی مدد برساند؟ آیا در زبانی که به زبان قدرت و آلت استیلای اجتماعی بدل شده باشد جایی برای ارتباط همدلانه و رشد عقل جمعی باقی میماند؟ آیا میتوان امید به حل اختلاف و از بین رفتن تفاوتها را یک آرزوی محال قلمداد کرد؟ آیا میتوان مسئلهی غیاب، تعویق و غیریت را بهگونهای غیر از شالودهشکنی حل کرد؟ آیا لازمهی تفاهم و همدلی وجود عالم مشترک است؟ با وجود کثرت منظرهای انسانها عالم واحد چگونه ممکن است؟ باید چه رابطهای میان انسان و عالم برقرار باشد تا کثرت انسانها و تفرد عالم تأمین شود؟ مصادیق مختلف عقل جمعی در طول تاریخ فلسفه چیست؟ و از آن مهمتر اینکه مصداق آن در فلسفهی معاصر چیست؟ آیا میتوان «فرونسیس» ارسطو یا «فضیلت فکری» فارابی را نوعی عقل جمعی به حساب آورد؟ آیا نظامهای اجتماعی جامعهی مدرن و مشخصا نظامهای دموکراتیک از مصادیق عقلانیت جمعیاند؟ عقل جمعی در سنتهای تحلیلی و قارهای چه تفاوتی با هم دارند؟"