چکیده:
پرسش «وجود چیست ؟» ترجیع بند همة نوشته ها، درسگفتارها و آثار هیدگر اسـت . او در این پرسشگری به بنیاد متافیزیک بـاز مـی گـردد. در ایـن بازگشـت بـه ناچـار بایـد تـاریخ متافیزیک را بازخوانی کند. تاریخ متافیزیک از نظر او تاریخ غفلت از وجود و پرداختن به موجودات است . از نظر هیدگر متافیزیک، ایمان صدر مسیحیت و خدای حی و پرشـور و سرور ایمان مسیحی را تیره و تار کرده است و خدای متافیزیک خدای مسیحیت نیسـت و این ، حاصل غفلت از وجودی است که در تـاریخ متافیزیـک روی داده اسـت . هیـدگر از رهگذر مفاهیمی چون «رویداد از آن خودکننده» و «آخرین خدا» و ... از طریق پرسـش از بنیان وجود سعی می کند با یادآوری و تذکر خدا، از بحران نیست انگاری که غـرب بـدان گرفتار آمده است ، عبور کند.
خلاصه ماشینی:
"اما باید توجه داشت زمـانی کـه هیدگر انسان را به مثابة مقام و «دا»ی وجود (Da) درمی یابد و می کوشد نشان دهد کـه ذات حقیقی انسان در ارتباط او با وجود بنیان نهاده شده است ، او به وضوح در پی القای این سخن نیست که کسی نمی تواند پرسش های معنادار دیگـری در ملاحظـه بـا انسـان مطرح کند؛ بلکه قصد او نشان دادن بنیان اصیلی اسـت کـه از آن بنیـان و بنیـاد، چنـین پرسش هایی باید پرسیده شود (٢٦٠-٢٥٩.
71) هیدگر معتقد است خدای متافیزیک ، علت غائی ، علت اولی و محرک نـامتحرک است و چنین خدایی با انسان به مثابة دازین نمی تواند ربط و پیوندی داشـته باشـد؛ حال آنکه وظیفة بنیادین دازین ، وجود را به ساحت تفکر خـویش درآوردن اسـت و تنها در پرتو این امور، ماهیت امر قدسی خود را هویدا مـی کنـد.
هیدگر در گذشت از متافیزیک ، از خداشناسی که ره آورد تاریخ متافیزیک هم بـوده است ، باید عبور کند؛ از این رو بر ایـن بـاور اسـت کـه بایـد از خـدایی کـه بـه طـور متافیزیکی بنیاد موجودات پنداشته شده ، عزل نظر کند و لذا خدای فلسفه را در گذشت از متافیزیک ترک می کند و به قطع و یقین می توان چنین ادعا کرد که تفکـر هیـدگر در این دوران ، یک تفکر بی خداست ؛ تفکری که ادعای الوهیت ندارد و صدالبته که هیـدگر خموشی پیشه می کند و خدا را نه اثبات می کند و نه انکار."