چکیده:
نفس و ازلی و ابدیبودن آن از ارکان اندیشة افلاطـون اسـت و از ایـن رو وی در چنـدین رساله به اثبات آن می پردازد و در این راستا چهار دلیل اقامه مـی کنـد. آنچـه در ایـن میـان اهمیت دارد، آن است که شهود در طرح نظریة ازلیت و ابدیت نفس ، نقش تعیین کنندهای ایفا می کند. این پژوهش در وهلة نخست بـه بررسـی و نقـد ایـن اسـتدلالهـای چهارگانـه پرداخته ، سپس نقش شهود بر ازلیت و ابدیت نفس را مورد بحث قرار مـی دهـد و بـه ایـن نتیجــه مــی رســد کــه دلیــل طــرح نظریــة ابــدیت و ازلیــت نفــس از ســوی افلاطــون، استحکامبخشیدن به بنیاد شهود در فلسفة وی می باشد. از آنجاکه شهود با سیر تطور نفس ، متحول می گردد می توان برای آن سه مرحلة متفاوت لحاظ کـرد: در آغـاز مرتبـة پـیش از هبوط و سپس مرتبة حیات جسمانی و مآلا عروج نفس فیلسوف به عالم الوهیت که از نظر افلاطون هر مرتبه ، متناظر با شهودهایی مطابق با آن مرتبة نفسانی است .
One of the foundations of Plato's perspective is the soul and its eternity and over-lasting nature. Therefore he attends to prove it in a couple of his papers and presents four arguments for it. The important point is that intuition has an important role in the presentation of the theory of "the eternity and over-lasting nature of soul". The present article will first study and criticize the four arguments، and will then discus the role of intuition on the eternity and over-lasting nature of soul.I will conclude that Plato has presented the theory of the eternity and overlasting nature of soul to strengthen the foundation of intuition in his philosophy. Since intuition changes with the course of soul's changes، it can have three different levels. First is the pre-descendance level، second is the level of bodily life and finally is the ascendance of the philosopher's soul to the divine world. According to Plato each of these levels of soul corresponds with some intuitions.
خلاصه ماشینی:
"بنـابراین چنـین نفسـی بـه سـبب قرارگرفتن در قالب حیوان تنها برخوردار از دو کارکرد خشم و شهوت خواهـد بـود و اصل دیگر نفس را که خرد است ، دارا نیست ؛ اما نفوس فلاسفه که بـه عقیـدة افلاطـون همواره جزو خرد نفس را راهنمای خویش می سازند و هیچ گاه از آن رویگـردان نمـی - شوند و نفوس آنان کاملا مجرد از تن شده است (همان ، ص٢١٥ـ٢١٨)، پس از مرگ به قالب هیچ تنی باز نمی گردند و چنین به نظر می رسد که به سبب تجرد کامل ، تنها جـزو خرد را دارند که کارکرد علم و شهود حقایق را دارد و از این جهت است که شهود آنها از حقایق حتی نسبت به شهود آغازین پـیش از هبـوط در جسـم ، نیـز شـدیدتر اسـت ؛ چراکه در شهود اولیه برخلاف شهود فیلسوف پس از مرگ ، دو کارکرد دیگر نفس نیـز که در واقع دو جزو اراده و شهوت اند، برای نفس تحقـق دارنـد؛ چنـان کـه افلاطـون در رسالة فایدروس جزو شهوت * نفس را علت عـدم شـهود کامـل نفـس و هبـوط آن در قالب تن می داند و حتی در تقسیم بندی نه گانة ابتدایی نفوس که بـه چـه دسـته هـایی از انسان ها تعلق بگیرند (افلاطون ، ١٣٨٧، «الف »، ص١٠٤)، میزان غالب آمدن جزو خرد بر جزو شهوت ، نقش بسزایی دارد."