چکیده:
آر. آرنالدز در این مقاله با نگاهی تاریخی، جایگاه «علم منطق» را در جهان اسلام و
نیز ارتباط آن را با دیگر
علوم اسلامی، از جمله نحو، تفسیر، فقه، کلام، فلسفه و عرفان بررسی میکند. او ضمن
بررسی واکنشهای
نخستین اندیشمندان مسلمان در برابر ترجمة متون منطقی، دیدگاههای منطقدانان مسلمان
را با دیدگاههای ارسطویی مقایسه میکند.
منطق با ترجمهها و شرحها به جهان اسلام وارد شد، و با این که ابتدا برخی آن را به
کلی نفی میکردند، از نظر آرنالدز، حتی کسانی که آن را میپذیرفتند، با فروکاستن
آن به ابزاری برای ارزیابی نامها و معانی از مسیر ارسطویی جدا میشدند.
پیشفرضهای کلامی و نفوذ آثار سریانی و رواقی نیز از عوامل دیگری بود که در آغاز
ظهور منطق اسلامی، آن را از منطق ارسطویی جدا میساخت. آرنالدز در کنار این امور،
به خلاقیتها و ابتکارات شارحانی مانند فارابی و ابن رشد نیز اشاره کرده، تأکید
میورزد که با آثار ابنسینا منطق به منزلة بخش مقدماتی فلسفه تثبیت شد، همانگونه
که با آثار غزالی، وارد علم فقه گردید. با این حال، او اذعان میدارد که حتی پیش از
غزالی نظریة استدلال، در چارچوب علم اصول، کانون توجه مسلمانان بوده است.
خلاصه ماشینی:
"تهانوی در ادامه مینویسد: «این علم را منطق نامیدهاند چون ریشة نطق (عمل سخن گفتن) در معنایی عام بر گفتار (لفظ)، ادراک کلیات و نفس ناطق اطلاق میشود؛ و از آنجا که این فن، گفتار را تقویت میکند و با فراهم کردن زمینة ادراک کلیات، مسیر راستی را هموار میسازد و کمال نفس را تحقق میبخشد، واژهای از ریشة نطق، یعنی منطق، برای نامگذاری این فن اخذ شده است.
ولی آیا میتوان منطق را، که به نظر میرسد مشترک بین همة انسانهاست، به قواعد زبان گفتاری یک گروه خاص فروکاست؟ این پرسش در خلال مناظرة معروفی طرح شده است که بر اساس نقل «ابوحیان توحیدی» بین «ابوبشر متی ابن یونس»، منطقدان مسیحی، و «ابوسعید سیرافی»، نحوی و شارح سیبویه، در گرفته است.
به نظر میرسد ابوسعید متوجه ارزش سخن خود نیست؛ زیرا این پرسش طرح میشود که آیا نگرشهای متفاوتی در کارند که با توجه به تفاوتی که دارند قابل جمع نیستند، یا اینکه بین انسانها حقیقت یا حقایق متفاوتی وجود دارد.
حتی بدون اینکه تحلیل ابنحزم از مقولات را بیش از این دنبال کنیم، روشن است که منطق تا اینجا به مثابة ابزاری برای دستهبندی واژهها، تعیین کاربرد آنها و بنابراین ارائة روشی برای توضیح و تبیین متن قرآن معرفی شده است، و معمولا به منزلة دلیل یا تأییدی بر فلان معنا مورد تمسک قرار گرفته است.
ولی نوع دیگری از «ضرورت» نیز وجود دارد که « اصالتا در نفس ایجاد شده است» بدون این که از یکی از حواس گذشته باشد؛ مانند علم نفس به خودش، و به اصول بدیهی ضروری؛ نظیر این که «هر قضیهای یا صادق است یا کاذب» یا «دو قضیة متناقض نمیتوانند همزمان صادق و کاذب باشند»."