چکیده:
از جمله مباحثی که همواره در طول تاریخ فلسفه، محل بحث و گفت وگو بوده، مسئله مساله ی جنبش ذاتی طبیعت یا به تعبیر عام تر، صیرورت و دگرگونی آن است. تا آن جا که تاریخ فلسفه نشان می دهد، اندیشه ی فیلسوفان همواره میان ثبات و تغییر، مردد بوده است: برخی به کلی، واقعیت داشتن حرکت در طبیعت را انکار کرده و تغییر و تحولات مشهود را ساخته و پرداخته ی ذهن تلقی کرده اند؛ برخی دیگر اما، از حرکت به مانند حقیقتی انکارناپذیر سخن گفته و آن را مبنای نظام فلسفی خویش قرار داده اند. در میان فیلسوفان یونانی، اولین کسی که با انکار ثبات، از تغییر و جنبش دائم اشیائی طبیعی سخن به میان آورده، هراکلیتوس است. در میان فیلسوفان مسلمان نیز بیش از همه، ملاصدراست که از جنبش ذاتی جوهر اشیاء سخن گفته و آن را یکی از ارکان مهم حکمت متعالیه ی خود دانسته است. هراکلیتوس بر مبنای چهار اصل مهم فلسفه ی خود، یعنی لوگوس، تغییر، تضاد و وحدت در عین کثرت، به تبیین اصل تغییر و صیرورت در طبیعت پرداخت و آن را ویژگی اساسی و فراگیر و نافذ عالم طبیعت دانست. ملاصدرا نیز با ابتنا بر اصول مهم فلسفه ی خود، همچون اصالت وجود و تشکیک وجود، حرکت را از عوارض تحلیلی وجود دانست و ثابت کرد که حیثیت حرکت، از حیثیت وجود اشیاء، انفکاک ناپذیر است. این مقاله پس از تحلیل اندیشه ی هراکلیتوس و مقایسه ی آن با آرای ملاصدرا نتیجه گرفته است که به رغم تفاوت های آشکاری که میان دیدگاه این دو فیلسوف وجود دارد، ارائه ی تفسیر نزدیک به هم و تقریب آراء ایشان درباره ی جنبش ذاتی طبیعت، امری ناممکن نمی نماید.
خلاصه ماشینی:
"پس در کنار ستیزه ی دائمی که در جهان هست ، ثباتی نسبی نیز برای اشیا وجـود دارد که ناشی از مجموع یکسان اندازه های متفاوت آتـش اسـت کـه کمـابیش ؛ بـه نـسبت هـای مساوی ، روشن و خاموش می شود و حقیقت همین نسبت ها، یعنی تعادل میان راه های فـراز و نشیب است که چیزی را می سازد که هراکلیتوس هماهنگی پنهان جهان می نامـد و بهتـر از هماهنگی آشکار می داند.
جهان قانونی دارد، اما قانون ثبـات نیست ؛ فقط قانون تغییر یا نزدیک به عبارت پردازی تصویری خود وی ، قانون جنـگ اسـت ؛ زیرا هر چیزی از طریق ستیزه در هستی می آید و جنگ حاکم بر همه چیز است و آتش بـه ویژه برای تجسم این قانون ، کاملا شایسته است .
بنابر آنچه بیان شد، ملاحظه می شود که هر دو فیلسوف بر حرکت کل عالم طبیعـت بـا همه ی اجزای آن توافق دارند، اما گویی هریک به گونه ای ، این حرکـت را تبیـین مـی کنـد: هراکلیتوس به حرکت دیالکتیکی قائل است و آن را حاصل ستیز میان اضداد می پندارد، اما ملاصدرا وجود جوهر هر شی ء مادی را به خودی خـود، سـیال و واجـد قـوای در حـال بـه فعلیت رسیدن می داند.
در باب رأی ملاصدرا باید دید وقتی که او متحرک را جسم ، یعنی مرکب از قـوه و فعـل می خواند که رو به سوی فعلیت بخشیدن قوایش دارد، آیا مرادش این است کـه هـر موجـود مادی و جسمانی به صورت منعزل از موجودات دیگر و جایگاهی که در آن قـرار گرفتـه ، در سیلان است و قوایش فعلیت می یابد؟ به نظر نمی رسد که بتوان از چنین نظـری ، بـه هـیچ وجه ، دفاع کرد."