چکیده:
چگونگی علم انسان به مراتب و منازل وجودی خویش و همچنین کیفیت و نحوة علم او به عالم واقع و خارج از حقیقت خود با تمام مواقف و مواطن وجودی آن و سرانجام تطابق و تناظر آنها، از اهم و اخص مسائلی است که اذهان بسیاری از متفکرین معاصر و فلاسفه را به خود مشغول کرده و معرکهای از آرا و اقوال متعدد و متنوعی را به دنبال خود، ایجاد کرده است. نگارنده در این نوشتار کوشیده است تا با اصول سامی و مبانی عالی حکمت متعالیه، همانند اصالت وجود و وحدت شخصی وجود و لوازم هر یک از آنها، بر خلاف دیدگاه متداول و متعارف مطرح در محافل حکمی و فلسفی که رأی نهایی و عرشی ملاصدرا خوانده شده، آن دیدگاه را رأی میانی و نظر متوسط صدرا دانسته و در مقابل، با استناد و اتخاذ از همان آرا صدرالمتألهین و اجتهاد در آنها، نهایت و غایت انظار صدرا را به برهان و عیان درآورد و آن اینکه حقیقت علم در نظر ملاصدرا، محصول اکتساب صور کمالی در متن حرکت جوهری نیست، بلکه مشهود انکشاف ذات در بطن حرکت سریانی است، یعنی ما در فرایند حرکت جوهری، دیگر با لبس بعد لبس از قوه به فعل، مواجه نیستیم، بلکه شاهد کشف بعد کشف و ظهور بعد ظهور و همچنین تفصیل بعد تفصیل هستیم. لذا حرکت را دیگر به معنای مشهور و معروف، خروج تدریجی شیء از قوه به فعل ندانسته و همچنین اصل انشا در حکمت متعالیه را حاکم بر ایجاد صور کمالی و جعل آنها برای نفس نیز ندانسته بلکه آن را ناظر بر اظهار صور وحدانی و اجمالی به باطن و کامن رفته در صقع ذات غیب مغیب نفس و انکشاف تفصیلی و انتشای تکثیری و ظهور آنها در پردهبرداری از نهان نهاد ذات نفس میدانیم و در آخر نیز، نتایج و لوازم مهم نظریة انکشاف، بیان و مبین شده است
خلاصه ماشینی:
نگارنده در این نوشتار کوشیده است تا با اصول سامی و مبـانی عـالی حکمـت متعالیـه ، هماننـد اصالت وجود و وحدت شخصی وجود و لـوازم هـر یـک از آن هـا، بـر خـلاف دیدگاه متداول و متعارف مطرح در محافل حکمـی و فلسـفی کـه رأی نهـایی و عرشی ملاصدرا خوانده شـده ، آن دیـدگاه را رأی میـانی و نظـر متوسـط صـدرا دانسته و در مقابل ، با استناد و اتخاذ از همان آرا صدرالمتألهین و اجتهاد در آن ها، نهایت و غایت انظار صدرا را به برهان و عیان درآورد و آن این که حقیقـت علـم در نظر ملاصدرا، محصول اکتساب صور کمالی در متن حرکت جوهری نیسـت ، بلکه مشهود انکشاف ذات در بطن حرکـت سـریانی اسـت ، یعنـی مـا در فراینـد حرکت جوهری ، دیگر با لبس بعد لبس از قوه به فعل ، مواجه نیستیم ، بلکه شاهد کشف بعد کشف و ظهور بعد ظهور و همچنین تفصیل بعد تفصـیل هسـتیم .
اما هنگامی که با نگاهی گذرا و رسا سیر تاریخ تأملات فیلسوفان اسلامی و تعمقات آن ها دربارة این موضوع را از نظر می گذرانیم و آن هم با این پیش فرض که اثبات و انتاج آن در مباحث آتی خواهد آمد و آن این که در نهایت امر، صدرالمتألهین ملاصدرا است که توانست این مسئله یعنی چگونگی علم انسان به مراتب و منازل وجودی خویش و همچنین کیفیت و نحوة علم او به عالم واقع خارج از حقیقت خویش با تمام مواقف و مواطن وجودی آن و سرانجام تطابق آن ها را فصل و وصل کرده و نظریة مطابقت را به بهترین وجه با ابتنای بر اکمل و اتم وجوه که وجه انسان است را تأویل معرفتی به اتحاد و بلکه وحدت دو نشأه مزبور برده و یگانگی نه دوگانگی و عینیت نه غیریت آن ها را تبیین و تنقیح کند، متوجه این مطلب اساسی و حیاتی می شویم که مفتاح الفتوح و مصباح الانس کثرت این دو عالم همان معرفت نفس انسان بوده که رکن رکین و اصل رصین در نظریة مختار صدرا در بحث علم است .