چکیده:
قرن بیستم درآمیخته با پیدایش نگرش های گونه گون نسبی گرایانه در حوزه های مختلف است. مطالعات مردم شناسانه و زبان شناسانه پاره ای عالمان نظیر ساپیر و ورف موجب شکل گیری نسبی گرایی زبانی گردید. بر اساس این نسبی گرایی، زبان نه تنها نقش تعیین کننده ای در شکل گیری تفکر و اندیشه و جهان بینی ما دارد، بلکه اساسا زبان ها سنجش ناپذیر و غیر قابل ترجمه به یک دیگراند. در مقاله حاضر کوشش شده تا ضمن واکاوی نسبی گرایی و متغیرهای دخیل در آن روشن شود که اولا، نسبی گرایی زبانی در چه سطح و عرصه ای ورود پیدا می کند و زبان چارچوب مرجع و عامل نسبیت چه اموری می شود و ثانیا، میزان قوت و اعتبار این نسبی گرایی تا چه حدی است و آیا شواهد و ادله اقامه شده توان آن را دارند که نسبی گرایی زبانی را به کرسی قبول بنشاند. این نوشته ضمن تفکیک جبرگرایی زبانی از نسبی گرایی زبانی و نسبیت زبان نشان می دهد که تز ضعیف جبرگرایی زبانی و اذعان به نقش اجمالی زبان در سهولت تفکر و اندیشه - و نه تعیین محدوده و هدایت و مهار تفکر - قابل پذیرش است.
خلاصه ماشینی:
در مقالۀ حاضر کوشش شده تا ضمن واکاوی نسبیگرایی و متغیرهای دخیل در آن روشن شود که اولا، نسبیگرایی زبانی در چه سطح و عرصهای ورود پیدا میکند و زبان چارچوب مرجع و عامل نسبیت چه اموری میشود و ثانیا، میزان قوت و اعتبار این نسبیگرایی تا چه حدی است و آیا شواهد و ادله اقامه شده توان آن را دارند که نسبیگرایی زبانی را به کرسی قبول بنشاند.
برخی از این منابع و مناشی از جنس گشوده شدن فضاهای جدید تفکر و تأمل است، برای مثال، چرخشی که کانت در حوزه فلسفه ایجاد کرد و به جای تمرکز بر ارزش معلومات، بر اساس سنجش درستی و نادرستی معلومات فلسفی و رهاوردهای فکری فیلسوفان و عالمان، بر خود عالم متمرکز شد و سهم و نقش عالم را در قالب بررسی تأثیر مقولات فاهمه و نقش فاعل شناسا در شکلگیری درک و فهم از جهان را به تفکر نشست.
مطالعات تجربی و زبانشناختی ادوارد ساپیر(1884-1939م) و شاگردش بنجامین لی ورف (1897-1941م) و تحلیلهای خاص آنان از نقش و تأثیر زبان بر تفکر و شناخت جهان موجب شد که نسبیگرایی زبانی (linguistic relativism) به جمع مجموعه نسبیگرایی افزوده شود و در کنار نسبیگرایی اخلاقی، نسبیگرایی فرهنگی، نسبیگرایی معرفتی ((cognitive، نسبیگرایی مفهومی ((conceptual و نسبیگرایی صدق (truth)، از نسبیگرایی زبانی نیز یاد شود.
اولین مقوم نسبیگرایی زبانی آن است که بایستی زبان به عنوان چارچوب مرجع برای فهم و درک جهان پذیرفته شود به این معنا که پذیرفته شود فهم جهان تابعی از متغیر زبان است و یگانه عامل شکلدهنده و قالب بخش احساس و ادرک جهان، زبان است و تفاوت زبانها موجب تفاوت درک جهان میشود هر چند دیگر ابزار و عوامل مشاهده و تجربه جهان (نظیر قوا و اعضای طبیعی احساس و ادراک آدمیان) مشترک و یکسان باشد.