خلاصه ماشینی:
"یعنی اولا باید پذیرفت که خود مورخ معیار قضاوت است و چون مورخ یک انسان است پس نمیتوان قطعا قضاوت او را منطبق با واقعیت دانست و ثانیا اینکه به هر روی، پیشبینی صد در صد در تاریخ وجود ندارد و این اهمیت شناخت ضوابط و مقتضیات رویداد حوادث را روشن میسازد.
محقق بایستی بیشتر توجه خود را معطوف به حوادثی بدارد که در منابع کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند و همچنین بر محقق است صحت و سقم آن حوادث و دلایل را تعیین کند: کسی که امروز میخواهد تاریخ بنویسد باید توجه کند به اینکه ممکن است در گذشته کسی وجود داشته باشد که بسیار بزرگ بوده باشد اما در تواریخ به وی نپرداخته شده باشد یا کمتر به وی پرداخته شده باشد و یا برعکس کسی حجمی بیش از شخصیت خود پیدا کرده باشد.
(61) به عنوان نمونه مارکس و هگل از جبر تاریخ حمایت کردهاند: حقیقت این است که آزادی انسانی جز با نظریه فطرت انسانی، یعنی اینکه انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان میآید و پایه اولی شخصیت او را همان بعد میسازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تکمیل میشود و پرورش مییابد قابل تصور نیست.
مارکس نیز تاریخ را با اقتصاد و ابزار تولید توجیه میکند اما چون نویسنده خود مارکسیست است به نامه مارکس در رد این نظریه اشاره میکند اما باید گفت: در صورتی که همه میدانند مارکس طرفدار آن طرح کلی بوده و خواسته است ادعا کند که همانطور که داروین برای زیستشناسی قوانین مشخص کشف کرد که از نظر او ماوراء این قوانین دیگر قانونی نیست و مسأله قطعی است."