خلاصه ماشینی:
"تو بیا و این دفتر را به خط و نظم دری درآور تا همگان بتوانند از مطالب آن آگاهی یافته،به راه راست هدایت شوند»: یکی دفتری دیدم از خسروی#به خطی که خوانی ورا پهلوی نهاده بر موبد موبدان#سر و افسر بخردان و ردان نبشته بر او سرگذشت جهان#ز احوال پیشینگان و شهان همان شرح وستا و زند آن زمان#که آورد زرتشت نوشیروان همان قصۀ زادن از مادرش#از آن رفته احوالها بر سرش کهن گشت این قصه در دست کس#نبودی به خواندن بر او دسترس مرا گفت موبد:«نگه کن بدین#که تا بهتر آگاه گردی ز دین» (*)محقق منتقد و پژوهشکر تاریخ و از آنجا یکی بهره بر من بخواند#تو گفتی دلم را بر آتش نشاند مرا گفت:«دانش در این روزگار#ز بهر چنین روز آید به کار همی بینی این قصههای کهن#کاز او یاد نارد کسی اصل و بن ندارد بدین خط کسی دستگاه#بترسم که گردد به یک ره تباه همان به که این را به نظم آوری#به پاکیزه گفتار و خط دری ز دانش بیارایی این دین پاک#کنی تازه این رسم و آیین پاک چو دین بهی را کنی آشکار#بماند ز تو در جهان یادگار مگر نو شود این سخن در جهان#بخواند همه کس از این داستان همه کس ببیند از او راه راست#که در دین پاکیزه آن رسم ماست» کیکاوس که زن و فرزند ندارد و به اقتضای جوانی جز به خوشگذرانی به کاری نمیپردازد،با اعتقاد نسبة راسخی که به آیین زرتشت دارد،بر آن میشود تا توصیۀ موبد را بپذیرد،تا مگر با این کار«بهشتی»شود."