چکیده:
این مقاله تلاشی است در جهت خوانش تطبیقی داستان مرثیه ای برای ژاله و قاتلش اثر ابوتراب خسروی نویسنده معاصر ایرانی و درونمایه خائن قهرمان اثر خورخه لوئیس بورخس نویسنده، شاعر و ادیب معاصر آرژانتینی، بر اساس نگرش های چهارچوب گریز پست مدرنیسم که از مهم ترین جریانات فکری عصر جدید به شمار می رود. این تحقیق با استفاده از روش تطبیقی و بر اساس مولفه های پست مدرنیسم به دنبال اثبات این فرضیه است که وجوه اشتراک بین داستان درونمایه خائن قهرمان و مرثیه ای برای ژاله و قاتلش- که در پاره ای موارد ماهیت تقلیدی پیدا می کند- اتفاقی نبوده و بیانگر تاثیرپذیری ابوتراب خسروی از بورخس در خلق این اثر است. استفاده از رویکرد پست مدرن، همسانی پیرنگ، شیوه روایی یکسان، استفاده از نماد های مشترک و ... از گزاره های مشترک این دو متن است. بررسی و تحلیل این اشتراک ها به منظور اثبات تشابهات این دو متن از مهم ترین اهداف این مقاله به شمار می رود.
The present article is an attempt for a comparative reading of Marsiaee Baraye Zhale va Ghatelash By Abutorab Khosravi، an Iranian contemporary Author and Daroonmaye khaen va Ghahraman by Jorge Luis Borges، Author، poet and Argentinean contemporary scholar، Based on the revolutionary theories of Post Modernism which is one of the most significant theories of the contemporary era. This Research by using comparative Method based on the theories of Post Modernism and analyzing the evidence attempts to prove the hypothesis، that the Commonality between Daroonmaye khaen va Ghahraman and Marsiaee Baraye Zhale va Ghatelash، that in some cases has got imitating nature is not accidental. And this reflects the influence of Daroonmaye khaen va Ghahraman in creating Marsiaee Baraye Zhale va Ghatelash. Using Postmodern approach، Similar plot، same narrative style، the use of common symbols and … are some of the features that Marsiaee Baraye Zhale va Ghatelash shares in common with Daroonmaye khaen va Ghahraman. The main purpose of this essay is investigation and analysis of these common features، in order to demonstrate the similarities of these two texts.
خلاصه ماشینی:
يکي از نکات قابل بحث دربارة هر دو اثر اين است که با اين که هر دو داستان پيرامون يک ماجراي سياسي هستند و قتل مقتول در راستاي اهداف سياسي است ، هيچ يک کاري به محتواي سياسي يا پيام اجتماعي مقتول ندارند و هيچ گونه جهت گيري سياسي يا اجتماعي صورت نمي گيرد؛ بنابراين با در نظر گرفتن اين اشتراکات اين سؤال مطرح مي شود که تأثيرپذيري مرثيه اي براي ژاله و قاتلش از درونماية خائن قهرمان، آگاهانه صورت پذيرفته است يا خير؟ فرضية پژوهش اين است که همساني پيرنگ اين اثر با درونماية خائن قهرمان اتفاقي نيست و با اين که داستان خسروي از نظر زباني بسيار غني و به ادبيات فارسي و فرهنگ ايراني وابسته است ، در کليت اثر او تأثيرپذيري از بورخس مشهود است .
گاهي اين تصميمات فراتر از اختيار نويسنده هستند و شامل موارد محتومي ، مانند مستندات تاريخي مي شوند (پارسا، ١٣٨٩: ٤-٥)؛ به همين دليل در اين مقاله ، «خروج داستان از حيطة داستاني » را به عنوان يکي ديگر از مؤلفه هاي پست مدرن در دو رمان بررسي خواهيم کرد و با توجه به سلب مسئوليت از قهرمان و نويسنده، «فردگرايي » يا همان «اومانيسم »١٠ که محور اصلي داستانهاي مدرن است ، فرومي پاشد؛ به سخن ديگر، در داستانهاي پست مدرن نظام چندصدايي يا چندروايتي وجود دارد و روايت هايي که به موازات هم پيش مي روند، همديگر را قطع مي کنند و به هم مي پيوندند.