چکیده:
فلسفه با ورود خود به عالم اسلام، دستخوش تغییر و تحول و تکامل گردید و پس از آن، بر عرصههای گوناگون فرهنگ و تمدن اسلامی تأثیر گذاشت. ازجمله نقشهای فلسفه در تمدن اسلامی را میتوان نیازمندی تمدن به فلسفه در تمییز حقیقت از غیرحقیقت، تأثیر فلسفه در دین، تأثیر فلسفه در اخلاق، تأثیر فلسفه در سیاست و تبیین مدینة فاضله و تأثیر فلسفه در کلام دانست. در این نوشتار، پس از معناشناسی فرهنگ، تمدن، دین، اخلاق و سیاست، به سیر اجمالی فلسفه در عالم اسلام اشاره شده،و در ادامه به تبیین نقش فلسفه در تمدن اسلامی پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
"بدین روی، به ناچار، باید به تأثیر فلسفه بر دین، اخلاق و سیاست نیز اشاره شود؛ زیرا این جزو مؤلفه های مؤثر بر فرهنگ و تمدن است و غفلت از تأثیر فلسفه بر این مسائل موجب می شود نتوان به نقش عمیق فلسفه در تمدن پی برد.
به همین دلیل است که فلسفه بدون آنکه به معلولیت خصوص ب برای الف توجه کند، یک مسئله را به طور کلی مطرح می کند و آن اینکه ریشه وابستگی های علی و معلولی و نیاز معلول به علت در کجاست؟ آیا اشیاء از آن نظر که شیء یا موجود ند نیازمند علت هستند؟ یعنی شیئیت و موجودیت، ملاک نیازمندی است؟ پس هر شیء و هر موجودی از آن نظر که شیء و موجود است باید وابسته به علتی باشد؛ یا اینکه صرف شیئیت و موجودیت ملاک وابستگی و نیازمندی نیست؟ اگر بنا باشد که صرف شیئیت و موجودیت ملاک چیزی باشد قاعدتا باید ملاک بی نیازی و عدم وابستگی باشد، نه ملاک نیازمندی و وابستگی.
طبیعی است که اخلاق مد نظر یک شریعت و مذهب نمی تواند فراگیر و مورد اعتماد همة ادیان و مذاهب باشد؛ زیرا پشتوانة اثبات گر این توصیه های اخلاقی عمومیت ندارد و این مبانی مختص گروه و مذهب و دین خاصی است، ولی فلسفه با تبیین حکمت عملی، سعی دارد اخلاق عمومی و تقریبا گسترده در اختیار جامعة بشری قرار دهد."