چکیده:
اسم ایدئولوژی و اذعان به آن، متأخر است؛ ولی مسمای ایدئولوژی و بدیلهای آن، سابقهای بس بلند، شاید به اندازة مدنیت دارد. ریشة آن را بیش از هر چیز باید در میل انسان به فراروی از وضع طبیعی خود جست. بر همین اساس، این مقاله معتقد است که اولا هیچ پایانی بر ایدئولوژی به معنای عام آن متصور نیست و ثانیا ایدئولوژیک بودن دین نهتنها ممکن، بلکه تنها صورت ممکن و مطلوب آن است. بررسی صدق این دو مدعا مستلزم اثبات اجتنابناپذیری ایدئولوژی و نشاندادن سنخیت میان دین و ایدئولوژی است. ما این دو مفروض را با کاوشهای مفهومی و تأمل در اقتضائات منطقی آنها احراز کردهایم و درنهایت بر بیپایانی ایدئولوژی و ایدئولوژیک بودن دین صحه گذاردهایم.
خلاصه ماشینی:
"از آنجا که مسئله و تأکید این مقاله بر ایدئولوژیک بودن دین است و به منظور دفاع از آن تألیف شده است؛ طبعا به سراغ مایههای مشترکی خواهد رفت که دین و ایدئولوژی از آن تغذیه کرده و آثار مشابهی که از خود متجلی کردهاند؛ بیآنکه تفاوتهای میان آن دو را در یک مقایسة تفصیلیتر انکار کند.
12 گفته شد که ایدئولوژی در معنای خاص و کمالیافتة آن، از همان مایهای در زندگی انسان تغذیه میکند که «فرهنگ» را شکل داده و در «سنت» جوامع، جاگیر و ماندگار شده است و گاه در قالب «اسطوره» و گاهی نیز به شکل «دین» و در این اواخر در قالب «مرام"های سیاسی و اجتماعی خود را متجلی کرده است.
وقتی به مواصفات مذکور نظر میشود و با مشخصات و کارکردهای دین و بهویژه ادیانی همچون اسلام مقایسه میشود، این نتیجه بهدست میآید که ایدئولوژی در یکیـ دو سدة اخیر و در بین برخی از افراد و گروههای اجتماعی، همان نقش و رسالتی را بر عهده گرفته که پیش از آن، ادیان بر عهده داشته و در سطوح گوناگون فردی و اجتماعی ایفا کردهاند.
به اعتقاد ما اشتباه برخی از نظریهپردازان صاحب گرایش در غیرایدئولوژیک محسوب کردن دین بهطورکلی برخاسته از خطای کنه و وجه است؛ بدین معنا که نوع و صورتی از ایدئولوژیهای عمدتا سیاسی و رادیکالی که بیشترین توجهات را در نیمة دوم سدة پیش به سوی خود جلب کردهاند، الگوی اتم ایدئولوژی در نظر گرفته و آنها را در مقابل ادیان خاصی قرار دادهاند که عمدتا دنیاگریز و انزواگزین و غیرسیاسی بودهاند و از این مقابلة صوری میان دو مصداق افراطی و بزرگنماییشده چنین نتیجه گرفتهاند که ادیان از اساس، غیرایدئولوژیکاند."