خلاصه ماشینی:
در مقدمهی شاهنامه منصوری میخوانیم: میان تاریخ و اسطوره،مرز مشخصی وجود ندارد و این خود،نشانهای از دو پارگی جان آدمی است که از دیر باز میان پندار و واقعیت آمده است.
دکتر سرکاراتی در این باب میآورد: میان تاریخ و اسطوره،مرز مشخصی وجود ندارد و این خود،نشانهای از دوپارگی جان آدمی است که از دیر باز میان در زبان یونانیان قدیم،کلمهی«میت» در معنای قصه و افسانه آمدهاست، افسانههایی که بیشتر جنبهی قصه داشته و کمتر عقاید و باورهای مذهبی به آن راه مییافته است پندار و واقعیت آمده است.
از این رو است که گاه گذشتگان،ایزد و اژدها را از مغاک تاریک اساطیر در آورده،با پالودنشان از هر چیز و همناک و مینوی،از آنان پهلوانان و جبار ساختهاند و گاه شاه و دشمنش را از تاریخ دور رانده بر مبنای سخنهای باستانی اسطورهای،از آنان خدا و دیو آفریدهاند.
با توجه به فاصله زمانی موجود میان رستم و اسفندیار(حدود 500 سال)،سؤال این است که چه عاملی باعث شد ایرانیان چنین داستانی را در پندار خود شکل بدهند.
«اسطورههای کهن،کیومرث نمادی از انسان است و مشی و مشیانه،نخستین مردماند،اما در شاهنامه، آنچه در اساطیر زردشتی و از جمله در بندهشن در مورد کیومرث آمده و فردوسی در شاهنامه درباره هر یک از شاهان پیشدادی آورده شرح حال یک پادشاه نیست، بلکه حیات یک ملت یا یک نژاد مطرح است تصویر کیومرث آن مشخصات ادبیات پهلوی-که دیگر زیر تأثیر عقاید اسلامی،وجودی نامعقول مینمود به کناری نهاده شده است و او در این کتاب به صورت نخستین خدیوی که کشور گشاده در آمده است.