خلاصه ماشینی:
«به پیر میکده گفتم،که چیست راه نجات؟ بخواست جام می و گفت:راز پوشیدن حضرت امام خمینی(س)در عزل سرعشق میفرماید: «ما ز دلبستگی حیلهگران بیخبریم از پریشانی صاحبنظران بیخبریم عاقلان از سر سودایی ما بیخبرند ما ز بیهودگی هوشوران بیخبریم خبری نیست ز عشاق رخش در دو جهان چه توان کرد که از بیخبران بیخبریم سر عشق از نظر پردهدران پوشیدست ما ز رسوایی این پردهدران بیخبریم راز بیهوشی و مستی و خراباتی عشق نتوان گفت که از راهبران بیخبریم در غزل«سر جان»نیز میفرماید: «با که گویم راز دل را،کس مرا همراز نیست از چه جویم سر جان را،در به رویم باز نیست اهل دل عاجز ز گفتار است با اهل خرد بیزبان با بیدلان هرگز سخن پرداز نیست رازداری تا مرحلهای است که عارف هنوز در طی مراحل است وقتی به حق الیقین میرسد نیز،در چند غزل،منصوروار،از رازگشایی سخن میگوید: «مرغ دل پر،میزند تا زین قفس بیرون شود جان به جان آمد توانش تا دمی مجنون شود راز بگشا،پرده بردار از رخ زیبای خویش کز غم دیدار رویت،دیده چون جیحون شود» «بگشای در،که یار زخم نوش جان کند راز درون خویش ز مستی عیان کند بردار پرده از دل غمدیده است که دوست اشک روان خویش ز دامن روان کند جامی بیار بر در درویش بینوا تا راز دل عیان بر پیر و جوان کند» «داستان غم من،راز نهانی باشد آن شناسد که ز خود یکسره فانی باشد» پیامبر اکرم(ص)میفرماید:«من کتم سره حصل امره»: «گفت پیغمبر که هر کس سر نهفت زود گردد با مراد خویش جفت دانه چون اندر زمین پنهان شود سر او سر سبزی بستان شود» دربارهء افشای راز،حافظ بر این باور است که عرفای حق،در کانون نور ربوبی،هنگامی که سرمست و مجذوب از خمخانه توحید و متصف به صفات الهی میشوند،شاعر وجود خود نیستند و لاجرم به افشای رازهای سر به مهر میپردازند: «راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را» مولوی نیز میفرماید: «سر پنهانست اندر زیر و بم فاش گر گویم،جهان برهم زنم» فاش سر عرفا،به سبب عشق آتشین آنان به معبود است که عرفا را وادار به پردهدری و فاش آن میکند به همین خاطر است که پس از فاش شدن سر،خون علی و سر او بردار میرود؛چرا که چنان در معبود ذوب میگردد،خود را با او یکی میبیند و به حق الیقین و انا الحق گویی و افشای راز میپردازد.