چکیده:
بررسی رابطة علوم با یکدیگر از جنبههای گوناگون اهمیت دارد. در این راستا، بحث از
نسبت کلام و فلسفة اسلامی اهمیت ویژهای دارد.
پس از ورود فلسفه به جهان اسلام، مخالفتهای زیادی با آن شد؛ تا جایی که بعضی از
اساس، منکر فلسفة اسلامی شده، آن را به کلام تنزل دادهاند. در این نوشتار، با
پذیرش فلسفة اسلامی و اثبات استقلال کلام اسلامی و فلسفة اسلامی، به همراه بیان
وجوه تمایز آن دو، به مسائل مشترک فلسفه و کلام نیز اشاره و با اثبات اتحاد و تعامل
آن دو در برخی مسائل، تأثیرهای متقابل این دو علم بررسی شده است. این مسئله نه تنها
سبب تنزل فلسفه به کلام نمیشود، بلکه برهانی کردن کلام و تکامل آن را در بر دارد.
در بیشتر منازعات کلام با فلسفه، کلام به سوی فلسفه آمده و شکل برهانی و عقلی به
خود گرفته است؛ تا جایی که برخی محققان معتقدند کلام در فلسفه هضم شده است.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین اگر مقصود از علم کلام، مطلق بحث و گفتوگو دربارة عقاید دینی برای تبیین و اثبات آنها و پاسخگویی به اشکالهایی در این باره باشد، باید گفت پیدایش کلام مقارن با ظهور اسلام است؛ زیرا با مراجعه به قرآن، احادیث و تاریخ اسلام روشن میشود که بحثهای کلامی از نخستین روزهای ظهور اسلام به شکلی گسترده مطرح بوده است.
2. دوران آغاز تدوین کلام: این مرحله را که از نیمة اول قرن دوم هجری شروع میشود میتوان آغاز تعامل این دو دانش دانست؛ زیرا هرچند هنوز فلسفه به منزلة یک علم در بین مسلمانان مطرح نیست، بخش عمدهای از مسائل آن در دل مسائل کلامی شکل گرفته است و این خود نوعی تعامل به شمار میآید، که در مباحث آینده بیشتر بدان خواهیم پرداخت.
ابن خلدون با بیان سه مرحلة متمایز در تاریخ کلام از زمان اشعری تا روزگار خود به این مطلب اشاره کرده است: الف) ورود مقدمات عقلی در کلام که ادله و افکار و نظریات بر آنها متوقف میشود: در این دوره متکلمان هنوز توجهی جدی به فن منطق ندارند و حتی آموختن آن را به دلیل پیوندش با فلسفه، حرام میشمارند؛ ب) دورة توجه جدی متکلمان به منطق و فلسفه: در این دوره متکلمان از منطق به مثابة ابزاری برای آزمودن برهانها استفاده میکنند و حتی به کمک برخی از مبادی فلسفی به رد مبادی آرای متکلمان پیشین برمیخیزند؛ هرچند پارهای از آرای فلاسفه را نیز به این دلیل که با اصول دین منافات دارد، رد میکنند."