چکیده:
اگرچه گفتوگوی تمدنها مفهومی کاملا جدید نیست؛ با طرح مجدد آن از سوی
سیدمحمد خاتمی، رئیس جمهوری اسلامی ایران، در اواخر دهة 1990 میلادی مورد
توجه جدی قرار گرفت. این مفهوم در روابط بینالملل دارای مدلولات مهم
نظری در سطوح مختلف هستیشناختی، معرفتشناختی، جامعهشناختی و هنجاری است و
در عین حال، به اندازة کافی مداقة نظری نشده است. به نظر میرسد که از
میان نظریههای روابط بینالملل، نظریة بهاصطلاح انتقادی، یکی از بهترین
بسترهای نظری برای فهم و مفهومبندی جایگاه نظری گفتوگوی تمدنها است.
شهرت نظریة انتقادی به دلیل تأکید آن بر گفتوگو و گفتمان و نقش آن در
شکلدادن به بنیان حقیقت، غیبت و اجماع است. اینها میتوانند در سطح
بینالملل پیامدهای مهمی در ابعاد نظری و فرانظری داشته باشند. این مقاله
نشان میدهد که چگونه این انگاره میتواند در سطح هستیشناسی، برداشت دولت
محور را از روابط بینالملل متحول سازد. از لحاظ معرفتشناختی میتواند به
عنوان بنیانی برای برداشتهایی غیر اروپا محور از روابط بینالملل عمل کند و
در سطح جامعهشناختی، راهی به سمت شکلگیری اجتماع اخلاقی است. سرانجام
اینکه از نظر هنجاری معطوف به سیاست جهانی عادلانهتری است که کمتر جنبة
برونگذارانه دارد. استدلال این مقاله آن است که همة این ابعاد کموبیش
با تعهدات فرانظری، نظری و اخلاقی نظریة بینالمللی انتقادی همخوانی دارند.
خلاصه ماشینی:
"» (همان، 1380: 1) این برداشتها مدلولات مهمی برای نظریة انتقادی بینالمللی به شکل نقد گفتمانهای مسلط نظریهای در روابط بینالملل دارد که در جامعهای بیطرف ارائه میشوند؛ اما در واقع در خدمت پیشبرد منافع خاصی هستند.
اگر بپذیریم که رشتة روابط بینالملل تحت سلطة نظریهها یا گفتمانهای هرمونیکی و حتی آن گونه که استیو اسمیت میگوید، کل رشته «رشتهای هرمونیک» است، گفتوگو در سطوح مختلف و به خصوص در سطح بین فرهنگی را میتوان ابزاری برای شکلدادن به فهمهای جدید از سیاست جهانی دید و حتی به این نتیجه رسید که اگر گفتوگو میان اندیشمندان انتقادی روابط بینالملل صورت گیرد، میتواند به روایتهای جدید از نظریة انتقادی بینالمللی منجر شود یا حداقل فرصتی برای نیروهای حاشیهای فراهم سازد تا صدای خود را در درون این حوزة مطالعاتی به گوش دیگران برسانند.
اگرچه تأکید او بر تحولات داخلی به عنوان نقطة عزیمتی برای ایجاد تغییر در نظام بینالملل است و نه برعکس؛ این واقعیت را نیز انکار نمیکند که پیوندهای فراملی میتوانند نیروهای اجتماعی درگیر در فرایند شکلگیری ضدهژمونی خصوصا روشنفکران انتقادی را تقویت کنند.
اما نظمهای جهانی بدیل چگونه شکل میگیرند؟ چگونه میتوان آنها را به گونهای شکل داد که کمتر جنبة برونگذارانه و خاص داشته باشد؟ چگونه میتوان یک نظم جهانی «عادلانه» را تعریف کرد؟ چگونه یک نظم جهانی جدید میتواند عامگرایانه باشد و در عین حال، به تفاوتها بیشتر توجه کند؟ حتی قبل از همة اینها چگونه نیروهای ضدهژمونیکی میتوانند بر امکان شکلگرفتن هژمونی داخلی در میان خودشان فائق آیند و چگونه میتوانند تضمین کنند که صداهای مختلف از فرصتی برابر برای آنکه شنیده شوند، برخوردار خواهند شد؟ در بخش بعد به این مسئله میپردازیم."