چکیده:
حکومــت ، دغدغــة دیرینــة بــشر بــوده اســت و فرهیختگــان هــر قــوم در هــر برهــة زمان، در این زمینـه دیـدگاههـایی داشـته انـد؛ از آنجـا کـه در میـان سـخن سـرایان فارسـی زبـان، سـعدی شـیرازی، بـیش از دیگـران بـه نقـش اجتمـاعی اهمیـت مـی دهـد؛ بنـابراین ، وی دربــارة حکومــت بــیش از دیگــران، اشــارههــایی روشــن داشــته اســت . ضــرورت اهمیـت ایـن پـژوهش ، ایـن اسـت کـه دریـابیم شـیوة شایـستة کـشورداری از دیـد کـسی که بنی آدم را اعضای یک پیکر می داند، چگونه است ؟ یافتــه هــای ایــن پــژوهش بیــانگر ایــن اســت کــه شــیوة مـانـــدگار، از دیــد سعـــدی ، شــیوه ای اســت دیــن پیــشه ، عــدالت خــواه، تــشنج زدا، فــساد زدا، دلــسوز تهیدســتان، در ارتبــاط نزدیــک بــا مــردم، اهــل میانــه روی و بــانی و حــافظ ایــن امنیــت بــه ویــژه بــرای بازرگــانی و حمایــت از ملــک و مــردم. ایــن مقالــه ، تلاشــی بــرای پیــدا کــردن و دســته بنــدی کــردن آرای ســعدی شــیرازی و شــیوة او در زمینــة بررســی جامعــه و پیــدا و پیــشنهاد کردن نکته هایی موثر در بهتر کشورداری کردن است .
خلاصه ماشینی:
"ســعدی در باب اول بوستان می گوید: عمل گر دهی ، مرد منعـــم شناس که مفلس ندارد ز سلطان هراس چو مفلس فرو برد گردن به دوش از او بر نیاید دگر جز خروش» (سعدی، ١٣٦٩ :٢١٣) نکتـة جالـب دیگـری کـه سـعدی در امـور مـالی ، بـر آن تأکیـد دارد، واگـذاری کـار اســت بــه همکــارانی کــه چنــدان بــا هــم صــمیمیت و الفــت نداشــته باشــند؛ زیــرا اگــر دوســتان دیرینــه باشــند، خطــر شــرکت در خیانــت هــست ؛ در حــالی کــه در غیــر ایــن حالت ، مدتی بـه درازا مـی کـشد تـا میـان همکـاران الفتـی قـوی برقـرار شـود؛ پـس امکـان خیانــت یــا موجــود نیــست یــا بــا کنــدی بــه وجــود مــی آیــد.
ز دیبای چینی قبایی بدوز بگفت این قدر ستر و آسایش است وزین بگذری زیب و آرایش است نه از بهر آن می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج مرا هم ز صد گونه آز و هواست ولیکن خزینه نه تنها مراست (سعدی، ١٣٦٩ :٢٢١) ٢- ٨-١- پرهیز از مفسدان و فرصت دادن به آنها ســعدی ظلــم را تحمــل نمــی کنــد، توجیــه نمــی کنــد و در برابــر آن برمــی آشــوبد؛ بنابراین نخست با سلطان مفسد جدال دارد: خنک روز محشر تن دادگـــــر که در سایة عرش دارد مقــر به قومی که نیکی پسندد، خدای دهد خسروی عادل و نیک رای چو خواهد که ویران کند عالمی کند ملک در پنجــة ظالمــــی حرام است بر پادشه خواب خوش چو باشد ضعیف از قوی بارکش (سعدی، ١٣٦٩ :٢٣٠) ســعدی اگــر چــه جــذب مفــسدان را رد مــی کنــد، و ســلطان را از آنــان پرهیــز مــی دهــد؛ ولــی از آنجــا کــه اطرافیــان را هــم خــالی از فــساد نمــی بینــد، اعتمــاد بــه هــر یــک از نزدیکان را صلاح نمی داند؛ به ویژه در مقولة حفظ اسرار جنگی و مهم : منه در میان راز بــــا هر کسی که جاسوس هم کاسه دیدم بسی سکندر که با شرقیان حرب داشت در خیمه گویند در غرب داشت چو بهمن به زاولستان خواست شد چپ آوازه افکند و از راست شد اگر جز تو داند که عزم تو چیست بر آن رای و دانش بباید گریست (سعدی، ١٣٦٩ :٢٥٣) ســعدی در حکــایتی متفــاوت و در لبــاس طنــز، بــه ایــن نکتــه توجــه مــی دهــد کــه رفتارهـای سـلطان و حکومـت ، نبایـد بـدان انـدازه افراطـی و شـدید باشـد کـه هـر کـسی از نزدیــک شــدن بــه حکومــت پرهیــز کنــد."