خلاصه ماشینی:
"شاعر در انتظار جرعهای از جاری مهر نگاه مراد، لحظه شماری میکند و در نگاه او تبخیر و فانی میشود: تویی قطب روحانی جان من منم سالک فانی چشم تو شفا میدهد آشکارا به دل اشارات پنهانی چشم تو از این پس مرید نگاه توام به آیات قرآنی چشم تو (حسن حسینی) از این روی مراد شاعر ما،ممدوح آن شاعر پیشین نیست چرا که فضیلت خود شاعر بارها و بارها وجود ممدوح را تحت الشعاع قرار میداد و به همین دلیل میگفت: ملک با نان را نشاید روز و شب گاهی اندر خمر و گاهی در خمار (سعدی) و در پی آن زبان به نصیحت میگشود و او را اندرز میداد تا بار سنگین-تذکری-را که به دوش دارد به منزل نزدیک کند و داد برآورد که: کام درویشان و مسکینان بده تا همه کارت برآرد روزگار (سعدی) با این تذکار و اندرز در جستجوی این بود که -شاید-دل ممدوح به رحم آید و حرف شاعر را بشنود و خوی و خصلت انسانی بگیرد و آنگاه بپذیرد که: با غریبان لطف بیاندازه کن تا رود نامت به نیکی در دیار (سعدی) مدارک تاریخی و شواهد موجود نشان میدهد که کار شاعر انقلاب-در این زمینه-با عملکرد شاعران پیشین از زمین تا آسمان تفاوت دارد."