چکیده:
کتز (مهم ترین شخصیت در ساخت گرایی عرفان) بر علیت ضروری میان پیش زمینـه هـا و تجارب عرفانی تاکید می کند و این امور را صورتبخش مـادة تجربـه ـ کـه ناشـی از عاملی بیرونی است ـ مـی دانـد و زمینـه هـا را در قـوام خـود تجربـه نیـز بـه عنـوان جـزء تشکیل دهنده، حاضر می شمرد. پراودفوت با وجود مخالفت با علیت ضروری یادشـده ـ در دیدگاهی مشابه ـ زمینه ها را دخیل در متن تجربه و شکل دهنـده بـه آنهـا مـی دانـد و باور دارد این زمینه ها در مرحلة تعبیر، تفسیر و تبیین نیز دخالـت اساسـی دارنـد و چـون تجربة عرفـانی از ایـن امـور قابـل تمـایز نیسـت ، در هریـک از ایـن مراحـل نیـز توسـط پیش زمینه ها ساخت یافته می شود. درنتیجه در ایـن دو دیـدگاه بـه رغـم تفـاوتهایشـان، تجارب عرفانی ، ماهیـت مشـترکی ندارنـد و آنچـه اشـتراکات در ایـن زمینـه بـه شـمار می رود، آنچنان فرعی و دور از ماهیت آن تجارب اسـت کـه پـذیرش ذات و مـاهیتی واحد را برای همة آنهـا روا نمـی دارد. ایـن دیـدگاه بـا وجـود توجـه درسـت خـود بـه تفاوتهای تجارب عرفانی و امکان دخالت پیش زمینـه هـا در تجـارب و تعبیـر و تفسـیر آنها، در شکل کلی پذیرفته نیست و اشکالات مهمی بر آن وارد است
خلاصه ماشینی:
"وی نه تنها راز شکل گیـری تجربـة عرفـانی را پـیش زمینـه هـای عـارف مـی دانـد و پیش زمینه های مفهومی را بسان صورتی برای مادة اولیه در تجربة حاضر و احساس شده در متن آن می شمرد، بلکه علت معرفت زا بودن آن را برای خود عارف نیـز همـین امـر می داند و در مرحلة بعد، علت حجیت نداشتن تجربه برای دیگران را نیـز همـین نکتـه معرفی می کند؛ زیرا آنچه تجربة عرفانی را به وجود مـی آورد همـان عنـوانی اسـت کـه عارف به آن می دهد؛ لذا برای دیگران که آن تجربه را ایجاد نکرده اند، الـزام آور نیسـت ؛ ازاین رو وی برای کسانی که به دنبال شناسـایی تجربـة عرفـا هسـتند، وظیفـة اثبـات و تصدیق حقانیـت آن تجـارب را تعریـف نمـی کنـد؛ زیـرا تجربـه هـای عرفـانی صـرفا عرضه کنندة فرضیه هایی هستند که اثبات آنها را به دنبال ندارند و از سویی فرضیه هـایی 59 کلی هم نیستند؛ بلکه فرضیه هایی مخـتص بـه همـان عناصـر تشـکیل دهنـده آن ، یعنـی / پیش زمینه های عارف اند و لذا کاملا شخصی هستند (همان ، ص٢١١)؛ ازایـن رو از نظـر وی ، تجربة عرفانی نزد عارف با هر ویژگی ای که شناخته شود، کاملا شخصـی اسـت و آن ویژگی ، قابلیت حکایت از واقعیت تجربة عرفانی را ندارد و برای دیگران نیـز ارزش واقعی نخواهد داشت .
بدین ترتیب با توجه به عبارت یادشده ، پراودفوت نمی خواهد تفسیر یا همان مفاهیم و پیش زمینه های مختلف در تجربة دینی را آن چنان مقوم تجربه بداند که جایی برای متعلـق بیرونی تجربه و دادة مستقیم آن متعلق که به عنوان مادة تجربه و ادراک عمل می کند، باقی نماند؛ بلکه در عین اینکه به ضمنی بودن چارچوب نظری دخیل شـده در تجربـه - اعـم از وصف داده شده و تبیین صورت گرفته توسط تجربه گـر- تصـریح دارد (ضـمنی بـودن بـه معنای آنکه در متن تجربه داخل می شود و احساس می گردد) به اصل مادة اولیة تجربـه و متعلقی ـ البته ناشناخته ـ نیز کـه در خـارج از نفـس عـارف وجـود دارد (رد ایدئالیسـم ) معترف است (همان ، ص١٠٣)."