خلاصه ماشینی:
ترانههای تنهایی بایزید بسطامی را پرسیدند: اگر در روز رستاخیز خداوند بگوید چه آوردهای؟ به او چه خواهی گفت؟ بایزید پاسخ داد: «وقتی فقیری بر کریمی وارد میشود به او نمیگویند چه آوردهای بلکه میگویند چه میخواهی» ای در دل من، مهر و تمنا همه تو وندر سر من مایه و سودا همه تو هرچند به روزگار در مینگرم امروز همه تویی و فردا همه تو الهی ای خالق بیمزد و ای واحد بیعدد ای اول بیهدایت و ای آخر بینهایت ای ظاهر بیصورت و ای باطن بیسیرت ای شناسندة نامها و ای رسانندة گامها ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق عذرهای ما را بپذیر که تو غنی و ما فقیر...
از بنده خطا آید و ذلت....
و از تو عطا آید و رحمت..
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق عماد خراسانی یار دبستانی من دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن ...
هزار فرسنگ است مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست هزار عرصه برای پریدنم تنگ است اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است چگونه سر کند اینجا ترانة خود را دلی که با تپش عشق او هماهنگ است هزار چشمة فریاد در دلم جوشید چگونه راه بجوید که روبهرو سنگ است مرا به زاویة باغ عشق مهمان کن در این هزاره فقط عشق پاک و بیرنگ است سلمان هراتی و خدایی که در این نزدیکیست...
عاشقی مستی ما مستی هر جام نیست مست گشتن کار هر بدنام نیست عاشقی را خود جهان دیگریست منطق عاشق همان پیغمبریست عشق بر عاشق دهد دستور را عقل کی میفهمد این منظور را؟ تا نگردی عاشق از این ماجرا کی توانی کرد درک این نکتهها؟ مولانا گفتوگو