خلاصه ماشینی:
"شعر،تجسم و ثمره نسبت یافتن با عالم بالا وقابل شدن برای پذیرفتن انوار خیالی حقیقت است،اما این نکته و نکات دیگر که گفتیم،فقط در مورد«شعر حقیقتی»و شعری که ثمره«الهام ربانی»باشدمصداق دارد وگرنه شعری که تمثل اوهام نفسانی وتخیلات شهوانی و نشأت گرفته از«الهام شیطانی»باشد،به هیچ روی،بیانگر معنایی حکمی و قرببه حقیقت نبوده و نیست و جز بر گمراهی و غفلتنمیافزاید و البته جز گمراهان نیز،کسی از اینشعرا تبعیت نمیکند:«و الشعراء یتبعهم الغاوون» در فرهنگ و تمدنهای اساطیری،شعرا عموماشأن کهانت و پیشگوی و مقام واسطهگری عالمغیب داشتند و مردمان در سخنان ایشان به عنوانرهآوردی از حقایق غیبی و بواطن امور مینگریستندو این البته ریشه در این اعتقاد داشته است که شعر،محصول الهامی از عالم غیب است.
{Sتو مپندار که من شعر به خود میگویم#تا که بیدارم و هشیار یکی دم نزنمS}شاعر با فراتر رفتن از«بیداری»و«هشیاری»ظاهری عالم ناسوت و رسیدن به مقام«ناهشیاری»و«بیخودی»به هشیاری و بیداری حقیقی دستمییابد و آنچه در قالب الفاظ و کلمات و تعابیرمیآورد،بیان محسوس آن صور ملکوتی و وصفناشدنی است؛به گفته عین القضات همدانی: معرفتی که از راه دل آگاهی و بصیرت و شهودعالم ازلی پدید آید،به وصف ناید مگر به الفاظمتشابه.
شعر،صورتی ازتجربه غیب است،در زمانهای که عالم غیب انکارمیشود و حقیقت آسمانی بشر نادیده گرفته میشودو روح سوداگری و مصرفگرایی بر آدمی حاکممیگردد و صور فردی و جمعی نفسانیت اصالتمییابد و آدمی گرفتار اوهام خود بنیادی میگرددسخن از عالم غیب و تجربه غیب کردن،نوعیبیماری و وهم تلقی میگردد و هیچ خواستاریندارد،پس در چنین زمانهای شاعران به چه کارمیآیند؟(7)و چه مقام و شأن و جایی خواهندداشت؟در این زمانه اساسا تجربه شعری از میانبشر رخت بسته و شاعران،بیگانگانی بیخانمانند."