خلاصه ماشینی:
"در قرائت جدید از سیاست به نظر میرسد پراگماتیستهای امریکایی و پدرخواندههای حقوق بشر، آزادی و دموکراسی، اکنون خود این پدیده را به ما بعد الطبیعه انسان غربی تبدیل کردند، زیرا وقتی دموکراسی نه صورتی از حکومت است و نه مصلحتی اجتماعی، بلکه ما بعد الطبیعه رابطه انسان و تجربه او در طبیعت تعریف میشود باید در انتظار بود تا اهل قدرت قبله آمال رستگاری انسان خوانده شوند و سیاست از هرگونه چارچوب پیشنهادی برای مهار قدرت آزاد شود و بر فراز معرفتها و انسانها بنشیند و این نتیجه دلهرهآوری است که اکنون اهل سیاست در غرب برای مقابله با آرمانهای انقلاب اسلامی ـ که بازگشت انسان به ما بعد الطبیعه دینی است ـ آغاز کردهاند.
حتی عقلی کردن ایمان نیز نتایج مثبتی برای غرب به همراه نیاورد، زیرا چگونه امکان داشت دین یهودی و مسیحی که بنیاد ایمان فکر غربی را رقم میزنند، با کنجکاویها و توجیهپذیریهای فیلسوفان، عقلی و فلسفی شوند؟ دینی که در متون اصلی و مقدس خود از همان ابتدا اعلام میکند که ایمان در مقابل عقل و دین در مقابل دنیا قرار دارد، چگونه امکان دارد با چنین توجیهاتی رهاییبخش گردد؟ اکنون بسیاری از فیلسوفانی که روزی با فلسفه، تکلیف دین و اخلاق را در سیاست یکسره کردند، اعلام میکنند که وقتی پای تفکر سیاسی به میان میآید فلسفه، امربری خوب ولی اربابی بد است.
انقلاب اسلامی ایران با پیروزی خود در چنین جهان رعبآوری اگر چه هنوز عدهای باور ندارند که جامعه جهانی دیگر به مدرنیته و نظامهای لیبرال متکی به آن اعتمادی ندارد؟ به خصوص برای کسانی که به شیوههای متداول اندیشه میکنند و به تفسیرهای رسمی بنگاههای خبرپراکنی جهان خو گرفتهاند و هنوز بر این باور تعصب میورزند که مدرنیته، لیبرالیسم و دموکراسی غربی عالیترین محصول اندیشه بشری است، سخت است."