خلاصه ماشینی:
"هگل نیز عقیده داشت که هنر خویشاوندساز ذهن و طبیعت است و عنصر آگاهی در این اتحاد،سهم و نقش فراوانی دارد.
در هنر کلاسیک است که معنا از تنگنای صورت تا حد زیادی میرهد و هنرمند با جهان حسی ارتباط عمیق و تنگاتنگ پیدا میکند و درون مایه در ساحت عینی (ابژکتیو)بیانی صریح مییابد.
هگل ما را به این نکته توجه میدهد که آنچه در هنر واجد اهمیت است،عنصر آفریدن و ساختن است،و نه بیان چیزی که پیشتر وجود داشته است.
گویی اشیاء و پدیدهها صرفا به صورت لاواسطه مورد توجه قرار میگیرند و از این جهت ادیان یاد شده بیشتر برخوردار از جنبهای ابتدایی هستند اما بتدریج معبود ویژگی بیواسطهاش را از دست میدهد و جنبهء باواسطه پیدا میکند و گویی در پرتو آگاهی، این پدیدهها بتدریج به اموری تبدیل میشوند که بر چیزی ورای خود دلالت دارند،مثلا آب،مظهر پاکی میشود.
هگل،به عکس،مراسم طرب انگیز دیونیزوس و نازیهای نمایی را،هنری زنده و پویا میداند؛از نظر او در اینگونه مراسم،شکاف میان هنرمند و مخاطب از میان میرود و این دو در جریان اجرای نمایشی و بازی به نوعی یگانگی و وحدت میرسند و همین وحدت،اسباب پالایش روحی( sisrahtak )ایشان است.
هگل عقیده دارد آنچه هنر را به مرزهای کمال نزدیک میسازد،حدی است میان منشهای درونی و بیرونی،میان حرکت و سکون؛در واقع حسن توازن میان این دو جلوه است که مخاطب را جذب و جلب میکند.
هگل در مورد حماسه عقیده دارد که این نوع هنر، بیانگر روح زمانه است و همهء زندگی معنوی و کلی تاریخ را برای ما به وجهی دیگر آشکار میسازد."