خلاصه ماشینی:
"اما مهم این است که این مشکلات برای بشر از کجا ناشی شده است؟از ناحیه عدم شناخت کافی یا از ناحیه عدم ارزش کافی؟درست است که بشر با آموزشهای به زندگی خود رنگ و بوی دیگری بخشیده است اما از همان دوران بدویت فهمیده که برای ماندن نیاز به غذا،پوشاک و پناهگاه دارد و به طریقی که شده آنها را چه به شکل بدوی و چه مدرن تهیه کرده است و اگر در بدویت مانده است حاکی از عدم شناخت اوست.
این افراد به ظاهر آموزش دیده نمیدانند که چه میکنند،از کجا آمدهاند و برای چه؟گروهی خود را محور قرار داده و دچار اومانیسم شدهاند، آنهم نه اومانیسم اخلاقی بلکه اومانیسم استبدادی به ظاهر انسان در محوریت میباشد اما هیچ برنامهای در کار نیست تا همه انسانها محوریت پیدا کنند و همه تکامل یابند.
بنابراین نتیجه میشود که این همه کجرویها،گرفتاریها و مشکلات همه از ناحیه عدم شناخت کافی است هر چند که بشر ادعا میکند در حد اعلای آموزش قرار دارد.
اگر قرار بر این باشد که انسان هیچ هدفی را برای زندگی خود در نظر نگیرد یعنی خود را در حد یک حیوان تنزل دهد و ذی شعور بودن خود را انکار نماید(که خود فریبی خواهد بود) نیازی به شناخت نخواهد داشت.
آنجا که بشر از این منبع الهام بخش دور شده یادگیری و علم او فاجعه بار بوده است،هم برای خودش و هم برای محیطاش،در زمان حال نیز هر روز به علم بشر افزوده میشود اما چون آن را با شناخت صحیح همراه نمیکند به مشکل برمیخورد و آموزش و علم او بیهدف میماند و از علم بیهدف هر نتیجه فاجعه باری را میتوان انتظار داشت."