چکیده:
چهارچوب مفهومی یا ابعاد نظریه پژوهشی درباره انقلاب میتواند در حوزهای
بسیار گسترده و وسیع مطرح شود، اما در این مقاله درصدد طرح چهارچوب مفهومی گسترده و
وسیع انقلاب نیستیم، بلکه به طور مختصر عواملی که باعث شکلگیری انقلاب اسلامی شده
است مورد بررسی قرار میگیرد. به این دلیل تنها تا حدودی به بررسی تئوریهای مربوط
به انقلاب ایران و علت بروز آن میپردازیم. در این زمینه به ویژگیها و استراتژی
انقلاب و نقطه مقابل آن یعنی رژیم شاهنشاهی، نقش امام خمینی و عملکرد شاه، وابستگی
رژیم به غرب و... میپردازیم. البته مطالعه حاضر صرفا توصیفی است و نیازمند ابعاد
نظری به مفهوم رایج در پژوهشهای اجتماعی نیست و این مطلب نیز جهت تشحیذ ذهن و ورود
مناسبترآن به بحث ارائه شده است.
خلاصه ماشینی:
"از همین روست که میشل فوکو معتقد است که «در سال 1978 اسلام افیون تودهها نبود، به این خاطر که روح یک جهان بیروح بود» و این واقعه به لحاظ نظری و تئوریک عدهای از جمله خانم اسکاچپول را به تجدیدنظر در دیدگاه خود مجبور کرد تا آن را مورد منحصر به فرد تلقی کند و برای توضیح آن به مکانیسمهای موردی گوناگونی متوسل گردد و این مکانیسمها را در ماهیت دولت موجر و وجود ایدئولوژی بسیجگرانه و شبکه شهری اسلام شیعی جستجو کند و در این راه، از الگوی دولتها و انقلابهای اجتماعی بسی دور میشود و نتیجه میگیرد که این تنها انقلابی بود که به طور عمد و به شیوهای منسجم «ساخته شد» و اضافه میکند که در تعریف انقلاب اجتماعی، باید دگرگونی ایدئولوژیهای مسلط نیز گنجانده شود (فوران 1377: 532).
این نقطه آغاز، معلول تغییر سیاستهای شاه است که آبراهامیان آن را چنین خلاصه میکند که تا سال 1342 سیاست کلی رژیم جذب طبقات سنتی و نظارت شدید بر طبقات جدید بود (آبراهامیان 1377: 518) اما این سیاست پس از اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و رو در رویی با مذهبیها تغییر کرد و به طرد و سرکوب طبقات سنتی تبدیل شد، بدون اینکه گشایشی در وضعیت طبقات جدید فراهم شود زیرا همان طور که میرسپاسی توضیح میدهد: برنامههای مدرنیزاسیون شاه، شامل تحول در ساختار قدرت سیاسی نمیشود و از مدرنیته فرهنگی و سیاسی نیز خبری نیست بلکه برعکس، به واسطه فرآیندهای مدرنیزاسیون، دولت استبدادی از اقتداری ساختاریتر و قویتر برخوردار میشود."