چکیده:
می توان در پاسخ به این پرسش که جایگاه دانشی به نام فلسفه سیاسی در میـان سایر دانش های انسانی کجاست ، دورههای مختلفی را شناسایی کـرد: در اندیشـه سنتی که نگاهی هنجاری و فضیلت محور به انسان و جامعه دارد، فلسفه سیاسـی که پیوند عمیقی با اخلاق دارد ذیل حکمت عملی قرار می گیرد و از سوی دیگـر، گزارههای معرفتی خود را جهانشمول معرفی می کند. در دوران مدرن از یکسـو هنجاری بودن فلسفه سیاسی مورد تشکیک قرار گرفت و از سوی دیگـر موضـوع فلسفه سیاسی تا حد زیادی به امور ممکن و در دسترس از جمله قدرت و امنیت تقلیل یافت . در دوران معاصر، و به دنبال تجزیه «علمـی » دانـش هـا، تـلاشهـای زیادی شد تا از موجودیت این معرفت در مقابل حملات پوزیتویستی دفاع به عمل آید؛ در نتیجه فلسفه سیاسی دست از بسیاری از مدعیات هنجاری و جهانشمول خـود برداشــت در دوران معاصــر فلسـفه سیاســی بــرای ادامـه حیــات و اثبــات موجودیت و فایدهمندی خود، بطور جدی به تامل در باب خاستگاه و جایگاه خود پرداخته است ، درست به همان سان که طی چرخش زبانی ، زبان هم زمان، ابـژه و سوژه واقع شد؛ این امر توانسـت فلسـفه سیاسـی را اعتبـاری دیگـر ببخشـد. در نهایت ای که «امر سیاسی » به مثابه مقوله ای بس مهم می تواند در تبیین جایگاه کنونی فلسفه سیاسی و تفسیر معنا و مقصود آن کارگر و حائز اهمیت باشد.
خلاصه ماشینی:
"وضع معرفتی فلسفه سیاسی * مرتضی بحرانی ** سیدیاسم گورابی چکیده می توان در پاسخ به این پرسش که جایگاه دانشی به نام فلسفه سیاسی در میـان سایر دانش های انسانی کجاست ، دورههای مختلفی را شناسایی کـرد: در اندیشـه سنتی که نگاهی هنجاری و فضیلت محور به انسان و جامعه دارد، فلسفه سیاسـی که پیوند عمیقی با اخلاق دارد ذیل حکمت عملی قرار می گیرد و از سوی دیگـر، گزارههای معرفتی خود را جهانشمول معرفی می کند.
«خلاصـه اینکـه روشن نیست که فلسفه [سیاسی ] با آن پرسش های مربوط به مخمصه انسانی که خـاطر همه ما را پریشان می دارند چه نسبتی دارد» (بونتمپو و اودل، ١٣٨٥: ١٢) و مهم تر اینکـه بـه گفته مک اینتایر اجماع در خصوص فلسفه سیاسی به ایـن نکتـه محـدود مـی شـود کـه فیلسوفان سیاست در پاسخ به پرسش هایی که خود مطرح کردهاند قرین توفیق نبودهانـد (مکاینتایر، ١٣٧٩: ٩) یا به گفته برایـان مگـی (و در اظهـارنظری دربـاب، نظریـه فلسـفی مدرن) «واژگان سیاسی آن منسوخ» شده است (مگی ، ١٩٨٦).
جان پلامناتس با رد این ادعا که نظریه یا فلسفه سیاسی دیگر مـرده اسـت (و بـا رد اینکه از نظر پوزیت وی یست ها اگر حشو و زواید این نظامات فکری به کمک حـلال تحلیـل زبانی پیراسته شود دیگر چیز قابل اعتنایی از مسائل مطرحشده توسط متفکران سیاسـی بزرگ برجای نخواهند ماند)، بر آن است که پیشرفت علم و فلسـفه تحلیلـی نمـی توانـد نافی دیگر وجوه اندیشه باشد: «درست است که نظریه سیاسی یا فلسـفه سیاسـی ، آنگـاه که خواسته است نقش علوم سیاسی را ایفا کند، معرفتی از آن نوع که علم سیاست ارائـه می کند به بار نمی آورد، اما این به معنی نفـی آن نیسـت بلکـه تنهـا مـی تـوان ضـرورت تفکیک فلسفه سیاسی را از مشغله های فکری نوع دیگر نتیجه گرفت »."