چکیده:
مشکل استراتژی چیست به عبارت دیگر روشی که برای پردازش استراتژی بهکار میبریم
چه مشکلی دارد که باعث شده است مدیران از برنامهریزی استراتژیک در طول دو دهه
گذشته احساس رضایت نکنند؟
نخست اینکه ما از اهداف، نابجا استفاده میکنیم. دوم، فرایندها ما را گیج کردهاند. سوم،
انتظار ما این است که فرایندهای برنامهریزی به استراتژیهای نوین و اصلاحی منجر شود.
این فرایندها برای پردازش استراتژی مفید پاسخ مناسبی نیست. فرایند پردازش
استراتژی موفق بیشتر بیترتیب و نظم، تجربی و غیرتکراری است و از پایین به بالا جهت
داده میشود و مستلزم بینش است. بیشتر بینشهایی که برای تدوین استراتژی مهم است در
ذهن مدیران عملیاتی قرار دارد و بینشهای فردا از تجربههای عملی امروز سرچشمه میگیرد.
استراتژیستها هنگام بحث درباره چگونگی تبیین بینش با سه مکتب عملگرایی،
آیندهگرایی و رفتارگرایی و فرهنگ روبهرو هستند و بسته به گرایش خود، یکی از آنها را مبنای
تبیین بینش خود قرار میدهند.
استراتژیستها علاوه بر بینش باید به مقصود هم توجه داشته باشند. در ترسیم مقصود،
ارزشها نقش اساسی دارد. هرچه حوزه سازمان وسیعتر شود، شکلبندی مقصود دشوارتر
میشود. بهترین مقصود، آنهایی است که ثبات جهت درازمدت را ارائه کند.
تعریف مقصود، کشف بینش و ترکیب این دو در قالب استراتژی کار آسانی نیست. با
تعریف این دو، مدیران برای پیشروی به سوی استراتژی برندهای که آنان همه برای رسیدن به
آن در تلاشند، شانس بهتری خواهند داشت.
خلاصه ماشینی:
"چکیده مشکل استراتژی چیست به عبارت دیگر روشی که برای پردازش استراتژی بهکار میبریم چه مشکلی دارد که باعث شده است مدیران از برنامهریزی استراتژیک در طول دو دهه گذشته احساس رضایت نکنند؟ نخست اینکه ما از اهداف، نابجا استفاده میکنیم.
چرا این اهداف برای سهامداران رضایتبخش نیست؟ چرا آنها پردازش استراتژی را آسانتر نمیکند؟ پاسخ این است که چنین اهدافی که صرفا کمی است، بیش از بیان مجدد مقررات بازی اقتصادی که شرکتها در آن ایفای نقش میکنند، نقش دارند.
اگر مزیت رقابتی بیش از اینکه مقصود باشد الزام تلقی شود، سازمانها به عنوان نقطههای آغازین استراتژی خویش، چه نوع اهدافی را باید تعریف کنند؟ پاسخ این است که اهدافی باید تعریف شود که اساس این را که چرا سازمان وجود و حیات دارد توصیف کنند.
در کجا باید تحلیلگران خط فاصل میان اهداف، استراتژی و تاکتیک را ترسیم کنند و کدام اول میآید؟ آیا مدیران مک دونالد هدفی برای نظافت تعیین کردند؟ استراتژی نظیف بودن را پردازش کردند و آن گاه چند تاکتیک فرهنگی را به اجرا درآورد یا اینکه فرهنگ پایدار و درازمدت وادار کردن کارکنان به اینکه اطراف خود را نظافت کنند، منتج به این میشد که کارکنان بیشتری به نظافت توجه داشته باشند و در نتیجه محیطی را میآفرید که نسبت به رقیبان تمیزتر بود؟ در هر صورت، تمایز میان اهداف، استراتژی و تاکتیک، روش مفیدی نیست.
به نظر ما فرایندهای برنامهریزی استراتژیک کافی نیست (و حتی ارزش این را هم ندارد که همه انرژی خود را صرف آنها کنیم) مگر اینکه آنها از ابتدا کانون توجه خود را تعریف بینشهایی قرار دهند که استراتژی از دل آنها توسعه پیدا خواهد کرد."