خلاصه ماشینی:
"{Sبندۀ پیر مغانم که ز جهلم برهاند#پیر ماهر چه کند عین عنایت باشدS}تا جایی که خود لسان الغیب نیز با تجربهای که دراین راه حاصل میکند در هر جای که ممکن باشداز آن وطن ازلی سخن میراند که: {Sهوای کوی تو از سر نمیرود آری#غریب را دل سرگشته با وطن باشدS}و سرانجام بدانجا میرسد که میگوید اگر کسیبتواند پس از طی مراحل خطرناک و مهالک راه بهمرتبهای برسد که از نسیم و نفحه باد یمانی بهرهگیرد،میتواند با یک نظر و به یمن نظر راستین خودهر چیز را به عقیق و لعل تبدیل کند و هر زشتی رازیبا،هر بدی را نیک،هر ناموزون را موزون،هرنامتناسب را متناسب و هر بینظم را با نظم بیند ودیدۀ نیک بین و خدابین او هرگز چیزی ناموزوننخواهد دید که: {Sسنگ و گل را کند از«یمن نظر»لعل و عقیق#هر که قدر نفس باد یمانی دانستS}همین جاست که لسان الغیب به داشتن آن وبهرهمندی از چنین نظری سرافرازی میکند که: {Sعاشق و رند و نظربازم ولی گویم فاش#تا بدانی که به چندین هنر آراستهامS}اما چون سالک راه افتاده که هنوز در مراحل سیر،تجربههای لازم را حاصل نکرده است و تا رسیدن بهمقام وصول و اتحاد مراتب زیادی در پیش رویدارد و ممکن است در این راه پر نشیب و فرازخطرات مهالک،او را از راه باز دارد و از ترقیمعنوی او را برگرداند،باید دست به راهنمای کاردانو دلیل راه دهد و در هر موقع از او چارهسازی کنددر غیر این صورت راه به جایی نخواهد برد در اینمراحل خطرناک است که نظر پیر میتواند از اودستگیری کند."