چکیده:
در تاریخ اخلاقپژوهی، تاکنون شاخهای مستقل با عنوان «فلسفه اخلاقی» وجود نداشته است. از نظر این نوشتار هم امکان و هم مطلوبیت چنین شاخهای در کنار دیگر شاخههای مربوط به اخلاق، وجود دارد. تاکنون بیشتر توجه پژوهشگران حوزه اخلاق (در علم اخلاق، فلسفه اخلاق، تاریخ اخلاق و...) بر این بوده است که بهنحو فلسفی، تاریخی و... «در اخلاق» بنگرند. در عرصه «فلسفه اخلاقی» تأکید بر این است که به شیوه فلسفی، «با اخلاق» بنگریم؛ یعنی «با اخلاق به حقایق بنگریم و بهنحو فلسفی و نظری در باب حقایق تأمل کنیم و به زبان فلسفی آنها را بیان کنیم». در فلسفه اخلاقی، نگاه اخلاقی در افق تأمل و زبان فلسفی قرار میگیرد و از همین روست که میتوان آن را «فلسفه اخلاقی»، یعنی «فلسفهای اخلاقی» یا «فلسفهای بر مبنای اخلاق» نام نهاد و نه صرف اخلاق یا علم اخلاق. در یک جمعبندی کلی میتوان گفت مطالعات اخلاقپژوهی یا بهمرتبه پیش از اخلاق (مانند فرااخلاق و اخلاق هنجاری) مربوطند یا بهمرتبه خود اخلاق (مانند علم اخلاق، روانشناسی اخلاق و انسانشناسی اخلاق) یا بهمرتبه پس از اخلاق (مانند اخلاق کاربردی و حرفهای) ربط مییابند. فلسفه اخلاقی به مرتبه مطالعات فلسفی و کلی (و نه کاربردی و جزئی) بهمرتبه پس از اخلاق مربوط میشود.
خلاصه ماشینی:
"گام دوم : نظریه «فلسفه اخلاقی » فلسفه اخلاقی چیست ؟ پس از طرح مباحث واژه شناختی ، در ادامه به بررسی معنـا و نظریـه ای کـه می تـوان در ذیـل فلسفه اخلاقی مطرح ساخت می پردازیم ؛ یعنی باید بررسی کرد که در بـاب فلسـفه اخلاقـی به نحو اجمال و تفصیل چه می توان گفت ؟ به اجمال باید گفت فلسفه اخلاقی ما را فرا می خواند تا بـه شـأن اخلاقـی امـور و حقـایق براساس برقراری رابطه نظری میان اخلاق و آنها بیندیشیم و در این راه ، تـلاش کنـیم ؛ یعنـی عزم یافتن حال و هوای اخلاقی امور را داشته باشیم .
به اختصار می توان گفت که فلسفه اخلاقی ، تدوین و تنظـیم فلسـفه ای بـر مبنـای اخـلاق است ، براساس برقراری رابطه نظری اخلاق با حقایق متعدد برای کشف شأن و جنبه اخلاقی آنها و نه لزوما کاربرد و حسن و قبح عملی اخلاق در امور جزئی و شغلی یا سازمانی ، اما در شرح تفصیلی فلسفه اخلاقی باید گفت که اساسا در نگاه تفصیلی به یک دانـش یـا شـاخه یـا یک رشته علمی ، معمولا به ذکر ویژگی هایی می پردازنـد کـه هـم سـبب آشکارشـدن بیشـتر هویت آن و هم تمایز هرچه بیشتر آن از غیر می شود.
شاید بتوان فلسفه شوپنهاور را با توجه به تعبیرهای ویژه خودش «حکمت زندگی » و «فلسـفه سعادت » نام نهاد (شـوپنهاور، ١٣٨٨: ١٧)، اما در باب فلسفه لویناس نیز می توان بـه نکتـه هـای زیـر اشاره داشت : نخست اینکه لویناس و حتی شارحان اندیشه های وی هیچ گاه چنین اصطلاحی را به کار نبرده اند (برای نمونه نک : دیویس ، ١٣٨٦: فصل یک تا پنج و کریچلی ، ١٣٩١: فصل اول تا چهار)."