چکیده:
با توجه به اهمیت انسانشناسی در حکمت متعالیه صدرالمتألهین، نویسنده
کوشیده است با توجه به مبانی فلسفی او را در هستی شناسی و معرفتشناسی
حقیقت انسان از حیث جسم و جان یا روح و بدن معرفی کرده و تعامل نفس و بدن را
از جهت هستیشناختی، یعنی پیمودن مراتب وجود و از حیث معرفتشناختی،
یعنی جایگاه نفس و قوای حسی در معرفت و تأثیر معرفت بر نفس بررسی کند.
حاصل این بررسی تعیین نقش معرفت در تکامل نفس و رسیدن به درجه انسان
کامل از حیث علم و عمل است.
خلاصه ماشینی:
"به این بیان که میگوید: خدای سبحان نفس انسان را به گونهای آفرید که قدرت ایجاد صورتهای اشیای مجرد و مادی را در عالم خودش دارد، زیرا از سنخ عالم ملکوت و قدرت است، و آنچه مانع تأثیر خارجی آنهاست، غلبه احکام تجسم و وابستگی به ماده است، پس نفس را عالمی است که در آن عالم جواهر و اعراضی هستند که نفس آنها را مشاهده میکند، بدون هیچگونه واسطهای (یعنی نفس به صوری که در عالم اوست، علم حضوری دارد) و الا مستلزم تسلسل است، همانگونه که عالم برای خدا به نفس ذاتش حضور دارد، زیرا خدای تعالی نفس آدمی را مثال خویش قرار دارد، پس برای اوست که آنچه میخواهد بیافریند و آنچه اراده میکند برگزیند، الا این که آنچه نفس میآفریند در غایت ضعف وجودی است، البته بعضی از انسانهایی که نفسشان را از جلباب مادیت خارج کردند و به عالم قدس متصل شدند میتوانند اموری را که در عالم نفس صورت میبخشند، در عالم خارج عینیت دهند که آثار خارجی بر آنها مترتب باشد.
(51) اما در مقام معرفت عقلی مشاهده ذوات نوری مجرد را مشاهده میکند نه آنگونه که مشایین میگویند، بلکه نفس ذات است که از مقام حس و خیال به مقام عقل تعالی پیدا میکند و شایسته ادراک معقولات میشود:(52) نکته مورد توجه دیگر در معرفتشناسی صدرالمتألهین این است که او در تمام مراتب ادراک حسی، خیالی عقلی مدرک را عقل یا نفس متفکر میداند و آلات حسی را تنها ابزار و انفعال آنها را از لوازم ادراکات حسی میداند و صورتهای حسی، برخلاف ابنسینا که محل آن را حس مشترک میداند، در نزد نفس حاضر میشوند."