خلاصه ماشینی:
"و مرد خود به هیأت درخت سر کشید شاخه در ستارگان شکوفه کرد و این تمام راز مرد بود مصطفی علیپور داستان سرخ سر را به باد میدهد آخر زبان سرخ افتد ز پای نخل وجود از بیان سرخ با یک دهان به وسعت صد آفتاب عشق باران شویم بوسهزنان بر دهان سرخ صیاد کینهتوز،به تیرت چه سخت دوخت افسوس بر دل تو،بر آن مهربان سرخ جان را به کف گرفته و لبیک میزند با چهرهای گشاده ز بخت جوان سرخ با صد دهان ز عشق،بخوانم سرود عشق ای آفتاب روشن پهن آسمان سرخ پادافرهی کدام گنه را کشیدهای داری دو دیده سرخ،رخ سرخ،جان سرخ؟ تیر کدام حادثه نایت دریده است؟ در خون نشستهای ز چه،ای ارغوان سرخ با من بخوان دوباره تو زان سرخ نامهها آری شنیدنی بود آن داستان سرخ اکبر بهداروند شباهنگ خاک تا کی تمام که ویران تا کی تمام دست که تنها تا کی تمام فصل که باران (به تصویر صفحه مراجعه شود) همپای من،شبانهی من،همراز من فصل را بهار ندیدم من راز مرگ سبز گیاهان را از شیرههای خام شنیدم من آفتاب سرخ رهایی را در اوج بال شبپرهها دیدم."