چکیده:
«انسان محوری» تفکری برخاسته از سکولاریسم است که از عصر نوزایی (رنسانس) و با ورود در هنر و ادبیات آغاز گردید و به تدریج، در عصر روشنگری به جهان بینی جدیدی تبدیل شد. هدف از بررسی اومانیسم نشان دادن این واقعیت است که اومانیسم در حد یک اصطلاح باقی نمانده است و در حوزه های گوناگون معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی، ارزش شناسی، علوم و مانند آن ورود پیدا کرده و یک عالم جدید با محوریت تفکر انسان بدون خداوند ایجاد کرده است. آنچه در بررسی اومانیسم مهم است کشف رابطه اومانیسم با دستاوردهای آن است؛ زیرا بسیار اتفاق افتاده که انسان ها با یک جریان فکری مخالفند؛ اما به سبب آنکه چگونگی ورود آن تفکر را در زندگی نمی دانند آن تفکر و جهان بینی را به صورت ناخودآگاه می پذیرند و به آنچه نمی خواستند مبتلا می شوند. گام اول در شناخت اومانیسم، رابطه آن با مسائل فکری (معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و ارزش شناسی) و گام بعد رابطه آن با علوم و ابزار است. مقاله حاضر سعی دارد با روش تحلیلی ـ توصیفی رابطه اومانیسم را با مسائل فکری بررسی کند.
خلاصه ماشینی:
"با وجود آنکه اصطلاح «اومانیسم» جدید است، اما همان گونه که ذکر شد، این تفکر در یونان باستان نیز ریشه داشته است و همین اندیشه پس از ضعیف شدن و یا توقف در چند قرن، در عصر روشنگری دوباره احیا گردید و سپس با یک رشد فزاینده، به اومانیسم عصر روشنگری تبدیل شد؛ و اگرچه شاید نتوان از لحاظ فکری و فرهنگی، اومانیسم عصر نوزایی را مساوی با اومانیسم عصر روشنگری دانست، اما در رویکرد اصلی به انسان و استقلال بخشیدن به او در برابر هر امر دیگر، مشترک اند.
در این عصر، متفکرانی با عنوان «سوفیست» ـ به معنای دانشمند و مربی ـ پیدا شدند که معتقد بودند: می توانند جوانان را برای اداره امور سیاسی تربیت کنند، و چون وظیفه تربیت آدمی را به عهده گرفته بودند، نخستین کسانی بودند که پژوهش و فلسفه را از طبیعت به سوی انسان برگرداندند و خود انسان و به طورکلی، تفکر انسانی و شرایط و امکانات و مرزهای تفکر انسان را بررسی کردند و درباره معیارهای اخلاقی و دینی نیز به نقد پرداختند و از این طریق، این امکان را پدید آوردند که اخلاق به روش علمی موضوع بحث و تحقیق قرار گیرد و وارد نظام فلسفه شود و بدین سان، بذر مکتبی را برافشاندند که قرن ها بعد در اروپا، مکتب «اومانیسم» یا «اصالت انسان» خوانده شد (بورکهارت، 1376، ص 32)."