خلاصه ماشینی:
"اما دکارت مانند اسپینوزا قایل به این نبود که صرفا یک جوهر وجود دارد و آن هم خداست و مخلوقات دیگر فقط حالات این جوهر واحد هستند،بلکه او در صدد بیان این مطلب بود واژه جوهر نمیتواند به معنای واحد هم در مورد خدا و هم در مورد مخلوقات به کار رود.
بدین ترتیب یقین کردم که جواهر نفس و بدن دو جوهر کاملا متمایز هستند،در عین حال که به واسطه قدرت خدا و به وسیله عضو *دکارت جوهر را عبارت از چیزی میدانست که برای موجود شدن نیاز به هیچ چیز غیر از خودش ندارد.
از یک طرف به کارگیری ملاک وضوع و تمایز او را به تأکید بر تمایز واقعی میان نفس و بدن و اینکه هر یک از آنها به تنهایی یک جوهر کامل را تشکیل میدهند،سوق میدهد و از سوی دیگر او مایل نیست نتیجهای را که از این مطلب حاصل میشود بپذیرد که نفس و بدن به دلیل دارا بودن صفات خاص خود(فکر و امتداد)نمیتوانند با هم وحدت و یگانگی داشته باشند،بلکه رابطه میان آنها از نوع رابطه علی است.
آنچه دکارت میتواند در خصوص سؤال دوم، یعنی در مورد نوع ارتباط آنها بگوید این است که نفس و بدن به گونهای با هم مرتبطند که هر وقت به نظر میرسد این دو با هم در ارتباط هستند،حالت نفس که زمان در آن مندرج است،موقعیتی است که در آن تغییری فیزیکی در بدن به وجود میآید و یا حالت بدن که زمان در آن مندرج است،موقعیتی است که در آن یک فعل نفسانی روی میدهد(62)."