خلاصه ماشینی:
"چون چنین دیدم دامن از خلافت در چیدم،و پهلو از آن پیچیدم،و ژرف بیندیشیدم که چه باید و از این دو کدام شاید؟با دست تنها بستیزم یا صبر گیرم و از ستیز بپرهیزم؟که جهانی تیره است-و بلا بر همگان چیره-بلایی که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر.
به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند،و یاران،حجت بر من تمام نمینمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند،رشته این کار را از دست میگذاشتم و پایان را چون آغازش میانگاشتم و چون گذشته،خود را به کناری میداشتم و میدیدند که دنیای شما را به چیزی نمیشمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمیگذارم."