چکیده:
بی تردید افلاطون متفکر بزرگی است که تاثیر فراوانی بر فرهنگ و تمدن غرب و شرق داشته است. نفوذ او به حدی است که وایتهد کل تاریخ فلسفه را جز حاشیه ای بر او نمی داند. افکار وی در شکل گیری عرفان اسلامی نیز موثر افتاده و در این خصوص سخن فراوان رفته است، اما توجه به این نکته ضروری است که آشنایی ما معمولا با خود افلاطون کم تر است و بیش تر افلاطونی را می شناسیم که افلوطین و جالینوس معرفی کرده اند. کتاب بررسی تطبیقی اندیشه های افلاطون و مولوی تلاشی است در جهت نشان دادن تاثیر افلاطون در اندیشه های عرفانی مولوی شاعر و عارف بزرگ قرن هفتم هجری. در این مقاله، ضمن معرفی این اثر به نکاتی انتقادی اشاره می شود که می تواند در چاپ بعدی آن موثر افتد.
It goes without saying that Plato is a great thinker who has exercised a great influence on the Western and Eastern culture and civilization. His influence goes to the extent that Whitehead considers the whole philosophy of the West nothing other than a footnote on Plato's philosophy. His thoughts were effective in fashioning Islamic gnosis. In this regard a lot of comments have been made. Yet, it should be noted that our familiarity with the very Plato is not considerable; that is, we largely know Plato through Plotinus and Jalinus. The book, A Comparative Study of Plato and Rumi's Thoughts is an attempt to bring to light the impact of Plato on mystical views of Rumi, the great poet and gnostic of seventh century A.H. In this article while introducing this work, reference have been made to certain critical points which can be effective in later edition.
خلاصه ماشینی:
٨. در بخش دوم کتاب فقط دفترهای اول و دوم مثنوی بررسی شده اسـت و نویسـنده مشخص نکرده که چرا به دفترهای دیگر نپرداخته است ؛ در این صـورت عنـوان کتـاب بـا معنون سازگاری ندارد، زیرا عنوان عام است و از آن چنین برمی آید که به تمام اندیشه هـای مولوی توجه می شود؛ بنابراین لازم است نویسنده یا عنـوان را تغییـر دهـد و یـا در مقدمـۀ کتاب دلیل نپرداختن به دفترهای دیگر را ذکر کند.
٦. بسیاری از مباحث کتاب و شباهت های اشاره شده میان افلاطون و مولوی مبتنـی بـر پذیرش قطعی نظریۀ یادآوری افلاطون است ، در صورتی که مفسران افلاطون اشاره کرده اند این نظریه را نباید جـدی تلقـی کـرد و بـه نظریـۀ وجـود قبلـی نفـس و فراگـرد «تـذکر» (recollection) اهمیت چندانی داد؛ زیرا افلاطون گاهی از اسطوره استفاده می کند و «بیـانی واقع نما» ارائه می دهد، ولی قصدش آن نیست که به همان صحت مطالب مستدل علمـی در نظر گرفته شود (کاپلستون ، ١٣٦٢: ٢٣٦).
به هـر حـال ، بـرای پذیرفتن هر رأی باید دلایلی اقامه کرد و به راحتی نمی توان مدعی شد که افلاطون مثل را از عالم محسوس جدا کرده است و این موضوع مهم را که اختلاف های فراوانی در خصوص معنای آن وجود دارد به گونه ای مطرح کرد که از آن بوی جدایی مکانی به مشام برسد.
نویسندٔە محترم باید تفسیر خود را با عنایت به چنین تفاوتی میان افلاطون حقیقی و افلاطونی که مفسران نوافلاطونی ارائه کرده اند ارائه می کرد؛ اما این احتیاط در اثر ایشان مشاهده نمی شود و حتی اشاره ای هم به آن نشده است .