خلاصه ماشینی:
"یک مشت پر به بستر ذهنم نشاند و رفت فردا به دفترم یک شاهپر حکایت ترس و گریز را با پنجهی سیاه یکی گربه مینوشت ساغر شفیعی-دلیجان (به تصویر صفحه مراجعه شود) یار مهربان بگو به خاک خدا پر کند دهانم را بجز به نام تو گر واکنم لبانم را چسان رها کنمت،ای تو ذره ذرهء من شود جدا کنم از جسم خویش جانم را؟ چسان رها کنمت من که هر کجا با من دو چشم توست که میگسترد جهانم را ببین چقدر تورایم که خلق میدانند تهیه میکنم از عشقت آب و نانم را تو آسمان منی،من به هر کجا بروم به غیر تو نتوان دید سایه بانم را خدا مرا بکش اما،میاور آن روزی که من زیاد برم یار مهربانم را سید رضا محمدی-قم شکوه شکفتن در انتظار تو هر شب از کوچه باغ ستاره همچون شهاب روشن شبهای آرزو مثل پرواز پرندههای مهاجر در کویر خشکسالی خاطرهها میگذرم ای نیلوفر سپید ای تبلور امید ای شکوه شکفتن در انتظار تو ماندهام با این همه تنهایی و سکوت علی اکبر قندانی آرانی-کاشان گلاب طراوت تازه و تر نیست بیتو گلاب و گل معطر نیست بیتو تو روح گل،تو مفهوم بهاری شکوفایی میسر نیست بیتو بهارستان تو که جوش بهارستان هوشی تو که سنبل به دوش و گل فروشی چرا با این همه سوسن زبانی نمیگویی جواب من!خموشی تب عشق دل،ای پیوسته در تاب و تب عشق همه شب مست یا رب یارب عشق لبم پیوسته از داغ لبی سوخت شدم پیر و نبوسیدم لب عشق محمد خلیل جمالی-شیراز شبنم مهر ما را غزل آموخت غزالی که تو بودی با شعر من آمیخت خیالی که تو بودی آیینگی آموخت مرا در گذر رنگ شبنم صفتی،آب خصالی که تو بودی آیین تو نازم که در آن آینه گردان آیینهی من بود زلالی که تو بودی جوشیدم و کوشیدم و آخر نرسیدم باری به تو،یعنی به کمالی که تو بودی باد آمد و بر پنجرهام پنجه زد و رفت بیرون زدم از در به خیالی که تو بودی ظاهر سارایی-ایلام آسمان و عشق نمیدانم مرگ چگونه وارد این اتاق شده است تمام درها را بستهام پنجرهها را نیز..."