خلاصه ماشینی:
"پس رهی را که ندیدستی تو هیچ هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ (همان،ص 181) هر که او بی مرشدی در راه شد او ز غولان گمره و در چاه شد (مثنوی طبع میرخانی،ج 1،ص 78) و حافظ نیز با اینکه صوفی تمام عیار نیست و از این حیث در زمره عارفان مشهوری چون سنایی، عطار،مولوی و شاه ولی به شمار نمیآید،در این باره بر همین عقیده رفته و چنین سروده است: به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد (دیوان حافظ قزوینی،ص 114) من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم (دیوان حافظ قزوینی،ص 217) قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلماتست بترس از خطر گمراهی (همان،ص 347) باید دانست که،این داعیه ارشاد و مأموریت هدایت،که بعضی از عرفای مسلمان از آن دم زدهاند و بر اثر تلقین مرشد روحانی و احیانا تصور یک نوع کمال ذاتی بعد از ریاضت و تزکیه نفس و طی مقامات و احوال،در وجود سالک و اصل حاصل میشده،از مقوله تخصصی است که در هر فن و حرفهای اعم از نظری یا عملی امکانپذیر است،و از جنبه روانی اثر وضعی تمرین و تلقین مداوم تواند بود و به هیچ وجه نباید آن را با وحی و الهام الهی که به انبیای عظام اختصاص داشته است، مربوط دانست."