خلاصه ماشینی:
"مسعود سعد سلمان(1) از کردهء خویشتن پشیمانم جز تو به رهی دگر نمیدانم کارم همه بخت بد بپیچاند در کام همی زبان چه پیچانم این چرخ به کام من نمیگردد بر خیره سخن همی چه گردانم در دانش،تیز هوش بر جیسم در جنبش،کند سیر کیوانم گه خستهی آفت لهاورم گه بستهی تهمت خراسانم تا زادهام،ای شگفت محبوسم تا مرگ مگر که وقف زندانم بر مغز من،ای سپهر هر ساعت چندین چه زنی که من نه سندانم در خون چه کشی تنم نه زوبینم در تف چه بری دلم نه پیکانم نه در صدد عیون اعمالم نه در عدد وجوه اعیانم از کوزهی این و آن بود آبم؟ در سفرهی آن و این بود نانم؟ آنست همه که شاعری فحلم دشوار سخن شدست آسانم نقصان نکنم که در هنر بحرم خالی نشوم که در ادب کانم از گوهر دامنی فرو ریزد گر آستیی،ز طبع بفشانم در غیبت و در حضور یک رویم در آنده و در سرور یکسانم و الله چو گرگ یوسفم و الله بر خیره همی نهند بهتانم چون سایه شدم ضعیف و در محنت وز سایهی خویشتن هراسانم گوریست سیاه رنگ دهلیزم خوکیست کریه روی دژبانم تن سخت ضعیف و دل قوی بینم امید به لطف و صنع یزدانم فریاد رسیدم ای مسلمانان از بهر خدای اگر مسلمانم میرزا ابو القاسم قائم مقام(2) ای بخت بد،ای مصاحب جانم ای وصل تو گشته اصل حرمانم ای بی تو نگشته شام یک روزم ای با تو نرفته شاد یک آنم ای خرمن صبر از تو بر بادم ای خانهء عمر از تو ویرانم از روز ازل تویی تو همراهم تا شام ابد تویی تو هم شانم عمریست که روز و شب همی داری بر خوان جفای چرخ مهمانم *میرزا ابو القاسم قائم مقام فراهانی در شعرش، خطاب به عباس میرزای ولیعهد میگوید: به یاد بیاور که عصای موسی، دستگاه فرعون را در هم نوردید، قلم من شکسته باد، اگر نتواند کار عصای موسی عمران را بکند."