خلاصه ماشینی:
"این خاک عریان،صاحب شأنی رفیع است اینجا همانجایی که میدانی:«بقیع»است ای چشم دل،واشو که دیدن دارد اینجا فریاد اگر داری،کشیدن دارد،اینجا ماه منور،جان نورانی در اینجاست جسم چهار انسان نورانی،در اینجاست آنجا،امام مجتبی(ع)-خوب نخستین سبط رسول الله،محبوب نخستین اینجا،گلاب اشک،جان عشق،«سجاد» درس بزرگ بندگی،علم خداداد آنگوشه فرزند عزیز اوست،باقر(ع) پاکی که صادق(ع)را به عالم کرد ظاهر جایی که حسرت راه گفتاری نجوید بگذار اشکت هرچه میخواهد بگوید اشک تو میگیرد ز محبوبان سراغی اشک تو شاید شعلهی شمعی،چراغی ای نازنینان جهان،خوبان،حبیبان اینجا شما و هر شبی شام غریبان امروز اگر عرفا شما را میهمانیم فرزندتان را در«خراسان»میزبانیم آن سرور آزاده با آن خیل زوار دیگر غریبی را نمیباشد سزاوار اینجا شما با آنکه جان پر شکیبید در شهر خود،در شهر خود آقا غریبید با راهیان کعبه چون یاران راهیم از فرصت کوتاه خدمت،عذر خواهیم بگذار،ای دل،گرچه با خود،در ستیزیم اشکی ز پشت نرده،با حسرت،بریزیم ملاقات رسول(ص) ای وعدهگاه آرزو،رؤیای شیرین، ای در تو ابر دیدگان،باران تسکین شکر خدا،این موهبت،ارزانی ماست مهمان حق هستیم و این،مهمانی ماست عشق است و نقش روشنی از آن به سینه در شور و شوق از جده تا شهر مدینه اینجا اقامتگاه ما،-قدری فراتر دیدار جان خسته و خاک پیمبر این لحظه معنی کرده پیدا،زندگانی چشمان مشتاق و شکوهی آسمانی در زیر پایت،سنگها،آئینه وارند تصویری از گام ترا بر چهره دارند صفهای ایمان منتظر،وقت نماز است درهای رحمت روبروی خلق،باز است با راکعان در مسجدی،گرم رکوعی سر تا به پا تکریم،سر تا پا،خضوعی بانگ مکبر،نغمهی الله اکبر جان ترا میسازد از پاکی،منور جانی که مشتاق ملاقات رسول است وقتی خدا خواهد نمازش هم قبول است گم کرده اینجایم و آرزویم آنجاست سرمایهی آبرویم آنجاست گم کردهی من،در آن حوالیست میگردم و جستجویم آنجاست هر لحظه،مجسم است،در من، سرچشمهی گفتگویم آنجاست بی ابر،چرا نشسته چشمم بارانم و شستشویم آنجاست با آن در بسته،کار دارم شکوای بگو مگویم آنجاست اینجا نه منم،که بخشی از من اصل من و سمت و سویم آنجاست ای کعبه!دوباره دعوتم کن حال خوش و رنگ و بویم آنجاست کرمانشاه مهر 82 غزل اشتیاق ما و شما پیاده شدیم،او گذاشت رفت با حادثه قرار ملاقات داشت رفت ما را بدون آنکه خداحافظی کند در پیچهای فاصله تنها گذاشت رفت خود را به بوم جادهی بیرنگ تا افق با نقطه چین جوهر قرمز نگاشت رفت در انتظار آنکه بیاید،بغل بغل در اشتیاقمان غزل صبر کاشت رفت از بس به تنگ آمده بود از حضور خود از او بجا نمانده خطی یادداشت رفت او در غبار جاده و مه ناپدید شد ما را به کار خاطره پایی گماشت رفت."