خلاصه ماشینی:
"بی تو دلم برای سرودن،مضمون عاشقانه ندارداز عشق،دور مانده و تنهاست،آوارهای که خانه نداردیک شهر با تو فاصله دارم،اما چقدر حوصله دارممثل کسی که گمشده دارد،اما از او نشانه ندارددیشب،هزار خاطره گفتم،شعری برای پنجره گفتمتا آسمان گرفته و ابری است،اندوه من کرانه نداردقلبم هنوز مثل پرستو،هی میپرد به این سو و آن سوآری پرندهای است که دیگر،میلی به آشیانه ندارداز کوچهها بپرس غمم را،اندوه ماندگار دلم رااینجا کسی به جز من غمگین،زنبیلی از ترانه نداردبگشای پلک پنجرهها را،شاید دوباره شعر بگویمهر چند دل برای سرودن،مضمون عاشقانه ندارد حمید هنرجو ترانه های شیدایی عزیز نازنین،شاخ نباتم که دادی از غم عالم نجاتم کجا مردن سراغ عاشق آید چو دادی از لبت آب حیاتم ***هوا بارانی و دل شاد و مفتون سراسر باغ،پرشورست و گلگون در آغوش بهار افتادهام مست به رنگ لیلی و عاشق چو مجنون ***دل بیتاب ما را،تاب دادی لبان تشنه ام را،آب دادی نقاب از رخ گشودی در دل شب عجب دسته گلی بر آب دادی من و تو عابران کوچهی دل به راه عاشقی از خویش غافل بیا تا جان به تن باشد خدا را من از تو دل،تو از من مهر مگسل شدم دلبستهی گیسوی دلبر دلم آشفتهتر از موی دلبر به رنگ بسمل در خون تپیده شدم من کشتهی ابروی دلبر اکبر بهداروند"