خلاصه ماشینی:
"برای پر زدن از غصه بال و پر بودی قسم به شور جوانی که نوبهار مرا امید زندگی و شوق بار و بر بودی به میهمانی مهتاب رفته بودم دوش کنار بستر تنهاییام،مگر بودی؟ شنیدم آنکه خیالت زمن دریغ نکرد خوشم که باز به فکر من اینقدر بودی گذشت عمر و ندیدم تو را و میدانم که در خیال من،ای خوب!بیشتر بودی امیر عاملی-قزوین قاصدک عشق رفتی و دادی غزلم را به باد داغ تو بر سینهی من پا نهاد هر چه سرودم همه بر باد رفت حیف از آن خلوت و ایام شاد ابر نگاهم ز غمت خون گریست هیچ نکردی ز من خسته یاد گفت صبا:در گذر از عشق او باز به سوی دگری پر گشاد چشم به راه تو نشستم،ولی قاصدک عشق پیامی نداد تا که به شام نگهت آمدم بر سر من سایهی ظلمت فتاد دیده به دنیای تو دارم هنوز موسم شیدایی ما،یاد باد روشنی چشم منی،بی تو کی مهر شود چهره نما بامداد سکر خیالت نرود از سرم چون تو کسی مادر گیتی نزاد اسد اله حیدری فخر-بندر انزلی باغ سحر لبت تا با لب من آشنا شد دلم گفت:اینکه از راه خطا شد رخت شد غیرت ماه دو هفته لبت سر چشمهی آب بقا شد ز خویشم میکند بیخویش چشمت مگر چشم توام،دار الشفا شد فروغ و عشق و امید و سعادت نصیب لحظههای جان ما شد اگر از دل نمیخیزد فغانی یقین دانم که از لطف شما شد سحر بلبل حکایت با صبا کرد کز عشق روی گل دیدی چها شد به شوق جذبهی مهر تو هر شب به سوی آسمان تیر دعا شد آیت مهرآیین-کرج یک خاطره یک شعر ناگفته رنج این خاطره را که برایتان نقل میکنم،پانزده سال دارد."