چکیده:
ملامتیه از فرقه های مهم عرفان و تصوف به شمار می آید ، شالوده اعتقادات ملامتیه آنست که فرد باید فضائل و نیکی های خود را از خلق پنهان کند و در ظاهر چنان رفتار کند تا مردم به او ایراد بگیرند و از او عیب جویی نمایند. این رویه باعث می شود تا نفس بر او مسلط نگردد و مغرور به نیکی های خود نشود. هرچند تاریخچه این مکتب به قرن اول اسلامی بر می گردد، امّا شکل گیری این فرقه از قرن سوّم هجری و مرکز آن نیشابور است . از پیشینیان این مکتب می توان به ابوحفص نیشابوری و حمدون قصار اشاره کرد. ملامتیه شیخ خود را قصار نیشابوری عنوان می کنند که نام وی احمد است . ملامتیه به نام حمدونیه و قصاریه نیز شناخته می شوند. تاثیر گذاری ملامتیه بر شعر و ادب فارسی انکار ناپذیر است . به گونه ای که این تاثیر را در شعر شاعرانی چون عطار، عراقی و به -خصوص حافظ می توان یافت ؛ چنانکه برخی، شاعری چون حافظ را پیرو این مکتب و شعرش را شعر ملامتی می دانند. شاعران دیگر نیز در اشعار خود از آموزه ¬های این مکتب بهره های زیادی گرفته اند و بسیاری از مفاهیم این مکتب از جمله ستیزه با کبر و عجب و مبارزه با ریاورزی و تظاهر به دینداری و ملامت کشیدن را در شعر خود آورده اند. شاعران معاصر نیز در برخی از اشعار خود به جلوه هایی از مفاهیم این مکتب توجّه داشته و آن را در شعر خود بازتاب نموده اند. از جمله امام خمینی (ره ) که به گونه های مختلفی این مسائل را در شعر و به خصوص غزلیّات خود انعکاس داده اند. امام خمینی (ره ) از جمله عرفایی است که در روزگار معاصر با توجّه به بعد سیاسی و جایگاه اجتماعی خود هرگاه که به عالم شعر روی می آورد، اشعاری با رویکرد عارفانه می سرود و در آن ها از تفکرّات ملامتیه زیاد بهره می برد.
خلاصه ماشینی:
"استخفاف و تحقیر و استهزاء عناوین و القاب بزرگان تعبد ظاهری و تصوف خشک و دروغین : صوفی و عارف ازاین بادیه دور افتادند جام می گیر ز مطرب که روی سوی صفا (همان :٣٩) اسفار و شفاء ابن سینا نگشود با آن همه جر و بحث ها مشکل ما (همان : ٤٤) با شیخ بگو که راه من باطل خواند بر حق تو لبخند زند باطل ما (همان : ٤٤) ای جلوه ات جمال ده هرچه خوبرو ای غمزه ات هلاک کن هرچه شیخ و شاب (همان : ٤٧) برکن این خرقۀ آلوده و این بت بشکن به در عشق فرود آی که آن قبله نماست (همان : ٤٩) از «فتوحاتم » نشد فتحی و از «مصباح » نوری هرچه خواهم در درون جامۀ آن دلفریب است (همان : ٥١) لاف کم زن که نبیند رخ خورشید جهان چشم خفاش که از دیدن نوری کور است (همان : ٥٣) خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آن که دوری کند از کون و مکان درویش است (همان : ٥٤) هر که در جمع کسان دعوی درویشی کرد به حقیقت نه که با ورد زبان درویش است (همان : ٥٤) صوفی¬ای کو به هوای دل خود شد درویش بندة همت خویش است چسان درویش است (همان : ٥٤) در یم علم و عمل مدعیان غوطه ورند مستی و بیهشی می زده گرداب من است (همان : ٥٧) حلقۀ صوفی و دیر راهبم هرگز مجوی مرغ بال و پرزده با زاغ هم پرواز نیست (همان : ٦٥) خرقۀ درویش همچون تاج شاهنشاهی است تاجدار و خرقه دار از رنگ و بو افتاده نیست (همان : ٧٠) عارف که ز عرفان کتبی چند فراخواند بسته است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچ (همان : ٧٤) پیر ما گفت ز میخانه شفا باید جست از شفا جستن هر خانه حذر باید کرد (همان : ٧٩) مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست لا الهت را شنیدستم ولی الا چه شد (همان : ٩٤) صوفی که از صفا به دلش جلوه ¬ای ندید جامی از او گرفت که با آن صفا کند (همان : ١٠٠) در محضر شیخ یادی از یار نبود در خانقه از آن صنم آثار نبود (همان : ١٠٦) خرقۀ فقر به یکباره تهی خواهم ¬کرد ننگ این خرقه پوسیده عیان خواهی دید (همان : ١١٧) نه محقق خبری داشت نه عارف اثری بعد از این دست من و دامن پیری خاموش (همان : ١٣٠) صوفی و خرقه خود، زاهد وسجاده خویش من سوی دیر مغان نغمه نواز آمده ¬ام (همان : ١٣٨) واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از دم رند می¬آلود مددکار شدم (همان : ١٤٢) زاهد از روضۀ رضوان و رخ حور مگوی خم زلفش نه به صد روضۀ رضوان بدهم شیخ محراب !"